سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چندین بار به خاطر این که حرفم را به کرسی بنشانم و به خواسته دلم برسم، جلوی پدر و مادرم ایستادم و متاسفانه احترام آن ها را زیر پا گذاشتم اما افسوس که خیلی دیر فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و بهترین روزهای جوانی ام را به باد داده ام!
جوان 29 ساله در حالی که غمی سنگین روی خط های چین خورده پیشانی و اخم نگاهش موج می زد افزود: کارمند یکی از شرکت های معتبر هستم و 5 سال قبل به طور اتفاقی با دخترخانمی آشنا شدم که دانش آموز سال آخر دبیرستان بود. ما به صورت تلفنی با هم رابطه داشتیم و گاهی نیز همدیگر را توی خیابان یا پارک می دیدیم.

Take a Mistake
ادامه مطلب...

برچسب‌ها: در امتداد تاریکی

تاریخ : شنبه 88/6/28 | 1:8 صبح | نویسنده : | نظر

یکی از آرزوهای خواهرم این بود که ادامه تحصیل بدهد و در دوره فوق لیسانس قبول شود. او به خاطر رسیدن به این هدف زیربار حرف خانواده برای ازدواج با پسری که به خواستگاری اش آمده بود نرفت و قاطعانه جواب منفی خودش را اعلام کرد. اما پدرم اصرار داشت که این وصلت سربگیرد. او درحالی که خواهرم را به شدت سرزنش می کرد می گفت: با چه زبانی بگویم این پسر 2 میلیون تومان در ماه درآمد داردو در هر خانه ای را که بزند قدمش را روی چشمشان می گذارند و به قول معروف او را حلوا حلوا می کنند!

داماد پولدار
ادامه مطلب...

برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : طمع پدر و خست شوهر

تاریخ : جمعه 88/6/27 | 1:33 عصر | نویسنده : | نظر

مرگ پدر و مادر همسرم درحادثه رانندگی باعث شد تا او از نظر روحی آسیب جدی ببیند و گوشه گیر و کم حرف بشود. «سوسن» مدام گریه می کرد و می گفت نمی تواند این مصیبت را تحمل کند. از طرفی چون خانواده اش در تهران زندگی می کنند و از برادر و خواهرانش نیز دور مانده بود خیلی رنج می کشید. با این وضعیت من نگران حالش بودم و دنبال راه و چاره ای می گشتم تا او را سرگرم کنم .
ادامه مطلب...

برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : کوهی ازغم!

تاریخ : سه شنبه 88/6/17 | 8:48 عصر | نویسنده : | نظر

دخترم 4 سال قبل از دانشگاه فارغ التحصیل شد و درست شبی که برایش جشن گرفته بودیم یکی از دوستان قدیمی همسرم به اتفاق خانواده اش از شهرستان به مشهد آمدند و میهمان ما شدند. قتلما چند روز از آن ها میزبانی کردیم و از حرکات و رفتارشان متوجه شدیم که قصد خواستگاری دارند. حدسمان درست از آب درآمد و دوست همسرم زهرا را برای پسرش خواستگاری کرد. دخترم با این موضوع به شدت مخالف بود و بهانه می آورد که می خواهد ادامه تحصیل بدهد و برای ازدواج آمادگی ندارد اما آن ها دست بردار نبودند و می گفتند تا ما از شما دختر نگیریم از این جا نمی رویم زن 55 ساله که با چشمان گریان به دایره اجتماعی کلانتری بانوان مراجعه کرده بود ادامه داد: از آن جا که پسر این خانواده کارمند رسمی یکی از ادارات بود حیف مان می آمد به او جواب رد بدهیم به همین خاطر من یک شبانه روز تلاش کردم تا بالاخره دخترم را به هر وعده و وعیدی بود راضی کردم که جواب بله را بگوید. متاسفانه من و همسرم با این تفکر اشتباه که چون «مهران» کارمند است نیازی به تحقیقات وجود ندارد جواب مثبت دادیم و با برگزاری مراسم عقدکنان ساده ای، دخترمان را عروس کردیم. ادامه مطلب...

برچسب‌ها: در امتداد تاریکی :ازدواجی به رنگ خون!

تاریخ : چهارشنبه 88/6/11 | 2:16 عصر | نویسنده : | نظر

به «بشیر» جواب بله گفتم که ته دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و نگران آینده ام بودم. ازدواج ما در واقع یک پیوند زناشویی نبود بلکه قراردادی برای حل اختلافات دیرینه ? طایفه بود و من بنابر تصمیم غلط ریش سفیدهای محل، قربانی یک تفکر اشتباه شدم. زن??ساله در دایره اجتماعی کلانتری خواجه ربیع مشهد افزود: ما اهل یکی از روستاهای دورافتاده هستیم و از روزی که یادم می آید بین دو طایفه در محل زندگی مان درگیری و اختلاف وجود دارد تا این که حدود ?ماه قبل پدربزرگ و عموهایم تصمیم گرفتند برای از بین بردن دشمنی های دیرینه، مرا به عقد پسری از طایفه مقابل درآورند و به این ترتیب بدون آن که نظری از من خواسته شود با پسری ازدواج کردم که هیچ شناختی از او نداشتم و از او بدم می آمد. اگرچه «بشیر» هم هیچ احساس علاقه ای نشان نمی داد و او حتی در این دوران کوتاه نامزدی چندبار مرا به باد کتک گرفته است! شکریه افزود: با این ازدواج نه تنها اختلافات قدیمی حل نشد بلکه در شب عقدکنان ما هم بین میهمانان درگیری به وجود آمد. با این وضعیت چون در محلی زندگی می کنیم که کسی حق ندارد حرف از طلاق بزند به ناچار و از روی ترس صدایم درنیامد و سعی داشتم با شرایط جدید زندگی ام کنار بیایم. من حتی در این مدت متوجه روابط نامشروع نامزدم با دختر موردعلاقه اش شدم، ولی جرات نمی کردم در این باره چیزی به کسی بگویم. اما مشکل ما از یک هفته پیش بغرنج تر شد تا جایی که می خواستم خودکشی کنم. ماجرا از این قرار است که من و بشیر برای مسافرت به مشهد آمدیم و به خانه یکی از دوستان شوهرم رفتیم. در آن جا چهره واقعی بشیر برایم نمایان شد چون او مرا در اتاقی زندانی کرد و در قبال اخذ پول از دوست حیوان صفت خود با توسل به زور و تهدید مجبورم می کرد تا بازیچه وسوسه های شیطانی مردان بوالهوسی شوم که به آن خانه رفت و آمد داشتند و ...! دیگر تحمل این فلاکت و بدبختی را نداشتم و می خواستم خودکشی کنم که راه فراری پیدا کردم و خودم را از آن خانه نجات دادم! در این لحظه شکریه اشک هایش را پاک کرد و با صدایی بغض آلود گفت: این ازدواج شوم نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه اگر خانواده ام بفهمند شوهر بی غیرتم چه بلایی به سرم آورده است اختلافات قبیله ای صدبرابر می شود. آخر چرا ریش سفیدها و بزرگ ترهای فامیل با این تصمیم اشتباه خود مرا قربانی کردند و این گونه سرنوشتم تباه شد! کاش هر ازدواجی با مشورت، نظرخواهی و فکر درست صورت بگیرد تا هیچ دختر و پسری بدبخت و بیچاره نشوند. من می خواهم از بشیر شکایت کنم تا به سزای عمل خود برسد!

منبع



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : ازدواج اجباری!

تاریخ : چهارشنبه 88/6/4 | 3:4 عصر | نویسنده : | نظر

لحظه ای که وارد منزل شد به طرز حرکات و رفتارش شک کردم، اما متاسفانه چیزی نگفتم و این مشکل درست شد.
زن جوان که سراسیمه به کلانتری مراجعه کرده بود در دایره اجتماعی کلانتری افزود: از چندی قبل من و همسرم تصمیم گرفتیم خانه استیجاری که در آن سکونت داریم تخلیه کنیم و منزل بهتری پیدا کنیم به همین خاطر موضوع را به صاحب خانه اطلاع دادیم و از او خواستیم تا مبلغ رهن را به ما برگرداند. اما صاحب خانه گفت: دستم خالی است و باید صبر کنید تا مستاجر جدیدی بیاید و بتوانم مبلغ رهن را به شما پرداخت کنم.
زن ?? ساله افزود: صاحب خانه، منزل را به بنگاه های مختلفی سپرد تا مستاجر معرفی کنند و ما چاره ای نداشتیم و مجبور بودیم چند روز دندان روی جگر بگذاریم، تا این که ساعت ?? ظهر... مرد جوانی به در خانه آمد و ادعا کرد که نشانی این منزل را بنگاه به من داده است و می خواهم نقشه و مدل ساختمان را ببینم. از همان لحظه اول به حرکات و رفتارش مشکوک شده بودم ولی باز هم به امید این که زودتر پول رهن خانه مان جور شود او را به داخل راهنمایی کردم. ولی این مرد ناشناس زمانی که مطمئن شد در خانه تنها هستم چاقویی را از جیبش درآورد و با توسل به زور و تهدید النگوهای طلا و حدود یک میلیون تومان وجه نقد را سرقت کرد و با سرعت متواری شد. من بلافاصله از خانه بیرون زدم و از همسایه ها کمک خواستم اما اثری از آن زورگیر حقه باز نبود. درباره این ماجرا رئیس اداره نظارت بر اماکن عمومی فرماندهی انتظامی گفت: توصیه  جدی پلیس به شهروندان این است که در زمان خرید، فروش و یا رهن و اجاره ملک، به بنگاه های مجاز و دارای پروانه که شماره عضویت آن ها روی شیشه واحد صنفی نصب شده، مراجعه کنند. سرهنگ پاسدار محمدحسین کشوری افزود: هم چنین مدیران بنگاه ها بر طبق شرح وظایف شغلی وظیفه دارند شخصا و یا با حضور کارکنان بنگاه، ملک مورد نظر خرید، فروش یا رهن و اجاره را برای بازدید به مشتری خود نشان دهند در غیر این صورت تخلف صنفی انجام داده اند و با متخلفان برخورد قانونی خواهد شد. وی تاکید کرد: شهروندان نیز باید هوشیاری به خرج دهند و مشتریان ملک خود را بدون حضور مدیر یا نیروی شناخته شده بنگاه به داخل ملک خود راه ندهند تا شاهد این گونه وقایع نباشیم.
 منبع

برای خواندن بقیه حوادث اینجا کلیک کنید



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : مستاجر قلابی!

تاریخ : دوشنبه 88/6/2 | 11:9 عصر | نویسنده : | نظر

بغض گریه به دختر نوجوان فرصت نمی داد تا او حرف دلش را بگوید. «مهسا» ?? سال سن دارد و به اتهام رابطه با یک جوان دستگیر شده است. او در دایره اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد اظهار داشت: برادر کوچکم ?? ساله است و پدر و مادرم خیلی دوستش دارند. او برای انجام هرکاری آزاد است اما من بیچاره بدون اجازه بزرگ ترهایم حق ندارم یک لیوان آب بخورم. متاسفانه برادرم، بچه ای لوس و خودخواه بار آمده است و همیشه مرا اذیت می کند. ما هر وقت با هم درگیر می شویم بابا و مامان مرا متهم می کنند و اجازه نمی دهند که از خودم دفاع بکنم. آن ها می گویند تو بزرگ تر هستی و باید با برادرت کنار بیایی. با این که از این برخورد خانواده ام رنج می بردم اما به روی خودم نمی آوردم و تحمل می کردم. دختر نوجوان افزود: مشکل من از چند ماه قبل شروع شد. یک روز ظهر در راه بازگشت از مدرسه پسر جوانی با موتورسیکلت توی کوچه مزاحمم شد برادرم که از پنجره شاهد ماجرا بود سر سفره نهار موضوع را با آب و تاب برای پدر و مادرم تعریف کرد و گفت: «مهسا» با یک پسر دوست است! با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم و چون می دانستم که باز مثل همیشه من مقصر خواهم بود ناخودآگاه به سمت برادرم حمله ور شدم. در این لحظه پدرم با عصبانیت به طرفم آمد و...! آن ها آن روز هم بدون تحقیق و گفت وگو مرا متهم کردند و از آن به بعد نگاه های پدرم تغییر کرد. این مسئله برایم خیلی سخت بود و با خودم می گفتم: من که کاری نکرده ام و مقصر نیستم، این بی انصافی است. احساس تنهایی عجیبی پیدا کرده بودم تا این که با اشتباهی بزرگ با پسر همسایه مان دوست شدم او با حیله چند بار مرا به خانه شان کشاند. امروز هم در خانه آن ها بودم که همسایه ها موضوع را به پلیس ??? اطلاع دادند و ما دستگیر شدیم. در پایان نمی خواهم بگویم که پدر و مادرم مقصر هستند؛ چون من هم با آن ها لج بازی می کردم. کاش ما در خانه با هم بیشتر دوست بودیم و من عقلم را به دست پسر همسایه نمی دادم! کارشناس مشاوره در این باره معتقد است با توجه به حساسیت دوران سنی دختر نوجوان والدین او باید رابطه ای صمیمانه و دوستانه با او برقرار می کردند چون کم توجهی و حتی تبعیض بین فرزندان باعث کناره گیری «مهسا» از کانون مهر و عاطفه خانواده شده است.
«نعمتی پور» افزود: دختر نوجوان با این تصور غلط که اعضای خانواده فقط برادرش را دوست دارند با احساس کمبود شدید محبت اقدام به برقراری ارتباط با پسر جوان کرده است که در نتیجه برایش مشکلاتی به وجود آورده است، لذا به خانواده ها توصیه می کنیم در کنار تامین نیازهای جسمی و مادی و رفاهی از نظر عاطفی و احساسی نیز به فرزندان خود توجه بیشتری داشته باشند و گاهی آنان را در آغوش بگیرند و در فضایی صمیمانه با هم صحبت کنند تا بتوانند دوست و رازدار هم باشند

منبع



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : از خجالت آب شدم!

تاریخ : جمعه 88/5/30 | 12:13 عصر | نویسنده : | نظر

مادرم به زندگی پای بند نبود و برخی کارهای او باعث شد تا پدرم طلاقش بدهد. من آن موقع ?ساله بودم و دوری از مادر برایم خیلی سخت بود اما به ناچار با گذشت زمان به این شرایط عادت کردم.
«نفیسه» دختر ??ساله ای است که توسط تیم گشتی کلانتری بانوان مشهد به اتهام ولگردی و فرار از منزل دستگیر شده است؛ او در دایره اجتماعی این کلانتری افزود: بی وفایی مادرم به زندگی، پدرم را نسبت به همه چیز و همه کس بدبین و شکاک کرد. او در ازدواج دومش نیز با این تصور که نباید زن ها را آزاد گذاشت سخت گیری های زیادی می کرد و متاسفانه پس از گذشت چندماه با این همسرش نیز اختلافات شدیدی پیدا کرد و او را طلاق داد.
اما مشکل زندگی ما به همین جا ختم نمی شد؛ چون با بزرگ ترشدن من، پدرم سعی می کرد تا می تواند مرا محدود کند. او از کلاس اول راهنمایی اجازه نداد تا ادامه تحصیل بدهم و در واقع تمام کارهای خانه را با این که ضعیف و ناتوان بودم برعهده گرفتم؛ ولی از همه این ها بدتر امر و نهی های ?برادر بزرگ ترم بود که هیچ احساس محبتی نسبت به خواهر کوچکشان نداشتند.
دختر نوجوان درحالی که قطرات زلال اشک بر گونه هایش جاری شده بود ادامه داد: ? سال گذشت و من با شرایط سخت زندگی کنار آمدم و صدایم در برابر آن همه کار و زحمت درنمی آمد تا این که چند روز قبل از دختر همسایه مان، خواستم مجله ای را که تازه خریده بود برایم بیاورد. ساعت ??ظهر بود که «سکینه» به در خانه ما آمد تا مجله را تحویلم بدهد.
ما باهم جلوی درخانه صحبت می کردیم که جوانی موتورسوار چند بار از کنارمان رد شد. در این لحظه دوبرادر بزرگم نیز که از سر کار برگشته بودند سر رسیدند و با خشم و عصبانیت از من خواستند تا به داخل خانه بروم.
با چشمانی گریان به سراغ پدرم رفتم و می خواستم از برخورد تحقیرآمیز برادرانم شکایت کنم که فهمیدم برادرانم پیش دستی کرده اند و موضوع را با پدر مطرح کرده اند متاسفانه پدرم که به تمام زنان و دختران دید منفی داشت، آن روز تهمت های زشت و ناروا به من زد، مرا با مادرم مقایسه کرد و حسابی مرا کتک زد.
دیگر تحمل این زندگی برایم سخت و دشوار شده بود. بعدازظهر همان روز کیفم را برداشتم و بدون اطلاع خانواده ام با اتوبوس به مشهد آمدم! در این جا مانده بودم چه کار کنم که مرد جوانی متوجه شد فراری هستم او با این بهانه که زن و بچه دارد و می تواند به من پناه بدهد مرا سوار خودرو شخصی اش کرد تا به خانه اش ببرد اما ناگهان در مقابل کلانتری توقف کرد و می خواست مرا به پلیس تحویل بدهد که از خودرو پیاده شدم و فرار کردم. یک روز در شهر مشهد سرگردان بودم که توسط ماموران پلیس زن دستگیر شدم! من اشتباه کردم که از خانه فرار کردم چون خودم هم نمی دانستم باید چه کار کنم و معلوم نبود اگر دستگیر نمی شدم چه بلایی به سرم می آمد!

منبع



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : دختر فراری!

تاریخ : چهارشنبه 88/5/28 | 2:52 عصر | نویسنده : | نظر

عجب اشتباهی کردم و به راحتی فریب یک مشت حرف احساسی را خوردم. من ساده لوح فکر می کردم ظاهر و باطن او یکی است و می تواند شریک خوبی برای زندگی ام باشد برای همین هم با اصرار و اجبار پدر و مادرم را راضی کردم که به خواستگاری اش بروند ولی...!

ادامه مطلب...

برچسب‌ها: در امتداد تاریکی: بهانه!

تاریخ : سه شنبه 88/5/27 | 8:55 عصر | نویسنده : | نظر
<      1   2