سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادرم به زندگی پای بند نبود و برخی کارهای او باعث شد تا پدرم طلاقش بدهد. من آن موقع ?ساله بودم و دوری از مادر برایم خیلی سخت بود اما به ناچار با گذشت زمان به این شرایط عادت کردم.
«نفیسه» دختر ??ساله ای است که توسط تیم گشتی کلانتری بانوان مشهد به اتهام ولگردی و فرار از منزل دستگیر شده است؛ او در دایره اجتماعی این کلانتری افزود: بی وفایی مادرم به زندگی، پدرم را نسبت به همه چیز و همه کس بدبین و شکاک کرد. او در ازدواج دومش نیز با این تصور که نباید زن ها را آزاد گذاشت سخت گیری های زیادی می کرد و متاسفانه پس از گذشت چندماه با این همسرش نیز اختلافات شدیدی پیدا کرد و او را طلاق داد.
اما مشکل زندگی ما به همین جا ختم نمی شد؛ چون با بزرگ ترشدن من، پدرم سعی می کرد تا می تواند مرا محدود کند. او از کلاس اول راهنمایی اجازه نداد تا ادامه تحصیل بدهم و در واقع تمام کارهای خانه را با این که ضعیف و ناتوان بودم برعهده گرفتم؛ ولی از همه این ها بدتر امر و نهی های ?برادر بزرگ ترم بود که هیچ احساس محبتی نسبت به خواهر کوچکشان نداشتند.
دختر نوجوان درحالی که قطرات زلال اشک بر گونه هایش جاری شده بود ادامه داد: ? سال گذشت و من با شرایط سخت زندگی کنار آمدم و صدایم در برابر آن همه کار و زحمت درنمی آمد تا این که چند روز قبل از دختر همسایه مان، خواستم مجله ای را که تازه خریده بود برایم بیاورد. ساعت ??ظهر بود که «سکینه» به در خانه ما آمد تا مجله را تحویلم بدهد.
ما باهم جلوی درخانه صحبت می کردیم که جوانی موتورسوار چند بار از کنارمان رد شد. در این لحظه دوبرادر بزرگم نیز که از سر کار برگشته بودند سر رسیدند و با خشم و عصبانیت از من خواستند تا به داخل خانه بروم.
با چشمانی گریان به سراغ پدرم رفتم و می خواستم از برخورد تحقیرآمیز برادرانم شکایت کنم که فهمیدم برادرانم پیش دستی کرده اند و موضوع را با پدر مطرح کرده اند متاسفانه پدرم که به تمام زنان و دختران دید منفی داشت، آن روز تهمت های زشت و ناروا به من زد، مرا با مادرم مقایسه کرد و حسابی مرا کتک زد.
دیگر تحمل این زندگی برایم سخت و دشوار شده بود. بعدازظهر همان روز کیفم را برداشتم و بدون اطلاع خانواده ام با اتوبوس به مشهد آمدم! در این جا مانده بودم چه کار کنم که مرد جوانی متوجه شد فراری هستم او با این بهانه که زن و بچه دارد و می تواند به من پناه بدهد مرا سوار خودرو شخصی اش کرد تا به خانه اش ببرد اما ناگهان در مقابل کلانتری توقف کرد و می خواست مرا به پلیس تحویل بدهد که از خودرو پیاده شدم و فرار کردم. یک روز در شهر مشهد سرگردان بودم که توسط ماموران پلیس زن دستگیر شدم! من اشتباه کردم که از خانه فرار کردم چون خودم هم نمی دانستم باید چه کار کنم و معلوم نبود اگر دستگیر نمی شدم چه بلایی به سرم می آمد!

منبع



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : دختر فراری!

تاریخ : چهارشنبه 88/5/28 | 2:52 عصر | نویسنده : | نظر