مرگ پدر و مادر همسرم درحادثه رانندگی باعث شد تا او از نظر روحی آسیب جدی ببیند و گوشه گیر و کم حرف بشود. «سوسن» مدام گریه می کرد و می گفت نمی تواند این مصیبت را تحمل کند. از طرفی چون خانواده اش در تهران زندگی می کنند و از برادر و خواهرانش نیز دور مانده بود خیلی رنج می کشید. با این وضعیت من نگران حالش بودم و دنبال راه و چاره ای می گشتم تا او را سرگرم کنم .
حمید در حالی که مضطرب و ناراحت به نظر می رسید در دایره اجتماعی کلانتری افزود: در جست وجوی کاری برای سوسن بودم تا از خانه بیرون بیاید و احساس تنهایی نکند اما آشنایی او با زنی مطلقه که به عنوان فروشنده در یک مغازه کار می کرد روحیه اش را عوض کرد. دوستی همسرم با آن خانم ناشناس خیلی زود شکل صمیمانه ای به خود گرفت و من هم به رفت وآمدهای وقت و بی وقتشان خرده نمی گرفتم و به آن ها فرصت می دادم تا با هم بیرون بروند و میهمانی بگیرند. البته سوسن و دوستش اوایل، بیشتر وقتشان را با اینترنت می گذراندند. در این لحظه مرد جوان سرش را به نشانه تاسف تکانی داد و گفت: همسرم در مدت کوتاهی از طریق این خانم با چند زن جوان دیگر نیز آشنا شد و این رفیق بازی ها بالاخره کار دستمان داد. من پس از گذشت حدود چهارماه متوجه تغییر حرکات و رفتار و حتی نوع پوشش و حجاب همسرم شدم و از او در مورد این تغییرات توضیح خواستم اما سوسن که تا قبل از آن زنی آرام و سربه راه بود دادوبیداد راه انداخت و گفت: مگر کلفت و نوکر استخدام کرده ای که مدام امر و نهی می کنی؟ تو حق نداری برایم تعیین تکلیف کنی و ...! با شنیدن این حرف ها احساس خطر کردم و از سوسن خواستم که ارتباط خود را با دوستان نابابش قطع کند، ولی شریک زندگی ام دیگر حاضر نبود به حرف ها وخواسته هایم گوش بدهد. اوحتی آن قدر به دوستانش وابسته شده بود که دلتنگ خواهر و برادرانش هم نمی شد و قبول نکرد که برای مسافرت به تهران برویم. اختلافات من و همسرم روز به روز بیشتر و بیشتر شد و کار به جایی رسید که یک روز وقتی تعقیبش می کردم با چشمان خودم دیدم که با دوتن از دوستانش همراه سه پسر غریبه و نامحرم با یک دستگاه خودروسواری مدل بالا به سمت منطقه تفریحی طرقبه رفتند اما چون سرعت آن ها خیلی زیاد بود نتوانستم تعقیب شان کنم و ... . دیدن این صحنه برای من که به زندگی و تعهدات زناشویی اعتقاد دارم خیلی عذاب آور بود. آن شب باکوهی از غم به خانه برگشتم و ساعت ?? شب بود که سوسن آمد، او را صدا زدم و گفتم: بی معرفت، همین طوری سر سفره عقد قسم خوردی که به زندگی مان پای بند باشی، این است نتیجه آن همه حرف های عاشقانه و قول وقرارهایی که باهم گذاشته بودیم، حالا تو با چند مرد نامحرم این طرف و آن طرف می روی؟ همسرم به چشمانم نگاهی کرد و جواب داد: تو به این می گویی زندگی؟ الان خواستگاری دارم که...! مرد ??ساله با چشمانی پراز اشک و صدایی بغض گرفته ادامه داد: با توجه به تحقیقاتی که داشته ام آن خانم مطلقه که ادعای صمیمیت ودوستی با سوسن دارد تا به حال با حیله و نیرنگ زندگی ? زن شوهردار را خراب کرده و آن ها را در دام نیات شیطانی خود انداخته است! متاسفانه من و همسرم نیز درحال جدایی ازیکدیگر هستیم! درباره این ماجرا نظر کارشناس ارشد روان شناسی بالینی را جویا شدیم. «زمان عابدینی» اظهار داشت: افراد و به خصوص خانم ها در مواجهه با مشکلات حاد مانند از دست دادن عزیزان نیاز بیشتری به حمایت عاطفی مناسب و منطقی دارند، لذا در این گونه موارد نقش خانواده ها واطرافیان حساس تر می شود، اما متاسفانه گاهی خانواده ها به خاطر ناآگاهی از مهارت های ارتباطی، راهکاری غیرمنطقی را به عنوان فرصت به فرد می دهند و همین موضوع مشکلاتی از این قبیل را به وجود می آورد. متاسفانه در این ماجرا سوسن به خاطر آسیب روحی و احساس تنهایی، جذب محبت های دروغین فردی ناشناس شده است، حال آن که اگر همسرش قبل از هر تصمیمی از نظرات کارشناسی مشاوران متخصص استفاده می کرد این مشکلات به وجود نمی آمد و زمینه برای سوءاستفاده فردی فرصت طلب فراهم نمی شد.
برچسبها: در امتداد تاریکی : کوهی ازغم!