سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز که از عمرم می گذرد آشفته و دلتنگ تر می شوم، دیگر طاقت ندارم و تنها آرزویم از خدایی که به من نعمت بینایی داده تا این دنیای زیبا و مخلوقاتش را ببینم این است که هر چه زودتر چهره ? محبوب دلم را نشانم دهد و لحظه ای بتوانم سر بر روی شانه آنان بگذارم و با اشک و تمنا، قصه غصه هایم را به گوش عزیزانم بگویم و آرام بگیرم.

گمگشته

 

رضا، قطرات زلال اشک را از روی گونه هایش پاک کرد و افزود: امیدوارم به عظمت و بزرگی این روزهای حزن و اندوه، خدا رحمی کند و به آرزوی دیرینه ام برسم. او درباره داستان زندگی اش گفت: ??سال قبل در روز اول دی ماه ????، مادرم در بیمارستان ?? شهریور مشهد که در خیابان کوهسنگی قرار دارد، من و دوقلوی دیگرم که یک خواهر و برادر هستیم را به دنیا آورد اما آن سال ها به دلیل کمبود امکانات و مشکلات موجود، نگهداری از ? نوزاد برای خانواده ام مشکل بود به همین دلیل یک پزشک فداکار سرپرستی خواهر و برادرم را بر عهده گرفت و من پس از گذشت چند ساعت از دو قلوی دیگرم جدا شدم.

رضا مکث کوتاهی کرد وبا چشمانی اشک بار ادامه داد: تنها خاطره ای که از خواهر و برادرم دارم این است که آن ها چند سال قبل همراه خانواده خود برای دیدن مادرم به خانه ما که آن موقع داخل کوچه یک متری در خیابان شهید دستغیب مشهد بود آمدند، ولی افسوس که من بچه بودم و خجالت کشیدم به داخل اتاق بروم و عزیزان دلم را ببینم. ولی پس از مرگ پدر و مادرم دیگر هیچ خبری از آن ها ندارم. به خدا، من در این شهر تنها و غریب هستم و هر وقت دلم می  گیرد به حرم آقاامام رضا (ع) می روم و درد دل هایم را می گویم و از این آقای بزرگ که خانه اش کعبه دل  های ما فقراست استمداد می طلبم؛ من مطمئن هستم بالاخره چشمم به جمال ? عزیز گمشده ام روشن می شود البته نمی خواهم زیاد مزاحمشان بشوم و زندگیشان را خراب کنم، فقط دوست دارم اجازه دهند گاهی اوقات به دیدنشان بروم، بچه های نازنین شان را در آغوش بگیرم و ببوسم و با تمام وجود آن ها را به خانه کوچک و ساده خود دعوت کنم تا همسر و فرزندانم نیز بدانند من تنها نیستم و خواهر و برادری دارم که می توانیم دور هم بنشینیم و خاطره های قشنگی برای آینده بسازیم. خیلی سخت است وقتی فکر می کنم من در این شهر از همان هوایی نفس می  کشم که عزیزانم نیز در آن زندگی می  کنند و آسمانی بالای سرمان است که هر ? نفر ما را می بیند ولی ما از حال هم با خبر نیستیم و یکدیگر را نمی بینیم!در این لحظه بغض دلتنگی رضا شکست و سیلاب اشک رشته کلامش را پاره کرد، او نمی توانست ادامه بدهد



برچسب‌ها: در امتداد تاریکی : چشم انتظار

تاریخ : پنج شنبه 88/12/13 | 4:30 عصر | نویسنده : | نظر