گاهی اوقات دوستان برایم در ذیل مقالات نظر می گذارند که :" بعد از مدتها خندیدیم" یا" دلمان را از خنده گرفتیم" یا " این چه کاری است می کنی! صدای خنده من نصفه شبی همه را بیدار کرد! " یا شاید هم بقیه فکر می کنند که فلانی دیوانه شده است و تک و تنها در اتاق نشسته و می خندد!
راستش من برای خنده نمی نویسم، این ها برای گریه است، غم است، اندوه است، درد است، سوز است، آه ست، فغان است، فریاد است، ناله است، ضجه است، اشک است، سپس سکوت است و بهت است و حیرت! و در آخر خنده است!
دوستی داشتم می گفت:" من در مشکلات غوطه ورم، اما اول ناراحت می شوم و غمگین، بعد عصبانی می شوم و فریاد می کشم، بعد مبهوت سر در گریبان می گیرم و در آخر از شدت درد می خندم! و این خنده ، آخرین سلاح من برای تحمل است! بگذارید من نیز در درد شما شریک باشم، با شما بگریم ، با شما خاموش شوم و با شما بخندم و با شما بمیرم.
اما بعد، این مختصر نه طنز که یک مقاله علمی است، اجتماعی است، فرهنگی است، مذهبی است، ادبی و به غایت سیاسی است ! اصلاً وزیر علوم می تواند آنرا به جای پایان نامه دکترای خویش ارائه نماید، از همین جا اجازه آنرا صادر می کنم ( هر چند، حضرت آقا قائل به اجازه نیستند و ولایی عمل می کنند! ) اما ما کار خودمان را می کنیم که خدای نکرده تجاوزی صورت نگیرد و اونور آبی ها پیراهن عثمان نکنند، آقا ی اوباما؛ ما خودمان با رضایت خودمان دادیم، این هم سندش!
باز مقدمه از ذی المقدمه بیشتر شد، یکی نیست این بچه آخوند رواز منبر بیاره پایین، یادش بخیر، روضه خون محله ما که کم بیسواد نبود، یک خطبه مدح و ثنای طولانی به لسان عربی فصیح حفظ کرده بود و صدایش را روی سرش می انداخت و با مد و تحلیل و کش دادن فراوان، ثلث اول منبر را عربی بلغور می فرمود، کسی هم چیزی نمی فهمید، مادرها با همان خطبه بچه را می خواباندند، مردم هم یک چرت مبسوط می زدند، اصلاً می خواست همه را منگ و خمار کند تا اراجیف فارسی او را نفهمند! بعد راحت و بی دغدغه به قول " مارمولک" راههای رسیدن به خدا را شرح می داد، اونوقت ها خبری از هوا - فضا و هسته ای نبود، وگرنه بقیه زمان را به انرژی هسته ای می گذراند، و ثلث آخر هم که گریز به صحرای کربلا بود و در عزا و مولودی اشک ما را در میآورد.
خوب موضوع امروز، بحث شیرین " کِه کِه" است، بگذارید از نظر ریشه یابی لغوی ، زبان شناختی، ادبی، تاریخی ، جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی، فلسفی و مذهبی، این " کِه کِه " را بررسی کنیم و در آخر گریزی سیاسی زده و ربطی هنر مندانه به سیاست و برنامه " دیروز، امروز، فردا " و برادران هم خون و دوقلو " رسایی و جوانفکر " پیدا کنیم، نگران نباشید، اگر" علی ساربونه، می دونه شتر رو کجا بخوابونه " فردا هم دوقلو ها شکایت نکنند، که ما برادر نیستیم و فامیلی ما با هم فرق دارد و از مادر سوا و از پدر جدا هستیم و غیره و ذالک، نه عزیز، همان که گفتم، برادر دوقلو، زیاد صحبت کنید، می شه دوقلوی به هم چسبیده! ببینید در خانواده اصولگرایان، یه بچه ناتو پیدا شده که داره همه را به هم می ریزه، تازه شما بچه های اون هستید و با ظهور او متولد شدید، با هم و در یک زمان، الله بختکی، حاج محمود داخل ریاست جمهوری شد و شما متولد شدید، خوب نگاه کنید، شما دوتا هم نیستید، لااقل هفت قل دیگه دارید، حالا خجالت نمی کشید، دعوای خانوادگی - آنهم ساختگی - خود را با بودجه مردم مطرح می کنید! باز هم بگذریم و منحرف از بحث شیرین " کِه کِه " نشویم.
میپرسید: "کِه کِه " چیست؟ در لهجه شیرین اصفهانی به گاف و ها به ضم گاف می گویند " کِه کِه " که در واقع، پلیدی و نجاست و فضله انسانی است، عرب آنرا "غایط "گوید و عجم آنرا "عَن" نامد، برخی نیز به غلط مصطلح آنرا " اَ.ن" خطاب می کنند. " کِه کِه بََر" شغل شریفی است در اصفهان، که به آن " پیت کش " هم گویند، کارش تخلیه چاه خلاست!
اما چرا بحث شیرین؟ می گویند عالمی مهذب و خود ساخته بود و برنفس مسلط، کسی او را عصبانی ندیده بود، می گفتند: هرگز کسی نمی تواند اورا از کوره بدر برد، جوان ها نقشه کشیدند و شرط بندی کردند تا عالم فرزانه را عصبانی کنند، نیمه های شب، زنگ در خانه عالم را زدند، عالم هراسان که چه حادثه مهمی است و چه کسی نیاز به کمک دارد که نیمه شب در می زنند، لباس پوشید و در را باز کرد، سه جوان پشت در انتظارش را می کشیدند، گفت: فرزندان من چه شده است؟ جوانان همدیگر را نگاه کردند و گفتند: حضرت آقا ؛ سئوال مهمی داشتیم که فراموشمان شده است! شیخ گفت: خوب عزیزان هروقت یادتان آمد من در خدمتم. جوان ها رفتند و مدتی گذشت و شیخ در خواب عمیق فرو رفت، باز در زدند و باز همان جوان ها و باز فراموشی سئوال و باز روی خوش شیخ که: اگر یادتان آمد، تعارف نکنید، من در خدمتم! مدتی گذشت تا جوان ها مطمئن شدند شیخ در خواب است و باز در زدند، شیخ آمد و گفت: جانم، عزیزان، سئوال یادتان آمد؟ گفتند بله، اما رویمان نمی شود. شیخ گفت:" لا حیاءَ فی الدین" که در یادگیری دین و بیان حق شرم و حیاء نباید مانع شود.پس از قدری این پا و اون پا، و تو بگو و تو بگو، بالاخره یکی سئوال را پرسید که : " حضرت آقا؛ گُه چه مزه ای است؟ " نصف شب سه بار پیرمرد را بیدار کرده اند تا این را بپرسند! شیخ با روی گشاده گفت: " اولش شیرینس، بعدش ترشس، بعدش تلخس " یکی از جوان ها به عنوان آخرین تیر ترکش برای برنده شدن شرط، گفت:" مگه حضرت آقا گه خوردس؟ " باز شیخ با آرامش انگار دارد یک بحث علمی عمیق را توضیح می دهد فرمود: " خیر جانم، اما اولش مگس دور آن جمع می شود، و مگسانند دور شیرینی! بعد پشه دور آن جمع می شودوپشه دور ترشی جمع می شود و در آخر تلخ می شود و کرم می گذارد!" جوانها با اطلاعات جامع و کافی از محضر شیخ مرخص شدند. حال معلوم است چرا این بحث شیرین است!
اما قصه صدا سیما و کِه کِه بری : دوست عالمی اصفهانی داشتم که این سید بزرگوار بعد از درس و بحث ، به تهران آمده بود و قاضی دیوانعالی کشور بود، درد دل می کرد که فرزندش گفته بیایید تعدادی ماشین " که که بر" یا همان " پیت کش " بخریم و در اینکار قراردهیم، سود خوبی دارد! سید می گفت: بعد از این همه درس و بحث و مسئولیت قضایی، برویم " که که بر" شویم؟ حال حکایت صداسیمای ماست، قرار بود دانشگاه باشد و پس از سی سال، بجای بحث و مناظره بر روی افکار مثلاً صدر المتالهین، دارند بر روی افکار مشایی بحث می کنند! جالب است دونفر، یکی نماینده تند رو حامی دولت و دیگری مشاور تندروی دولت،( دوقلوها) با هم بحث می کنند بر سر اظهارات مسئول دفتر دولت!!
روحش شاد مرحوم فلسفی - واعظ شهیر - نقل است با برادر نشسته بودند و در میانشان یک رندِ شوخِ بود، با دو برادر مزاح کرد که: " راستی آن دعوای شما سر پهن( فضولات حیوانی) چه شد، و مرحوم با اشاره به نامبرده فرمود:" می گذاریمش بین خودمان و عادلانه تقسیم می کنیم"
چه بگویم که این دو نشسته اند و حرف های مشایی راگذاشته اند بین خود وبحث می کنند!
نگویید عجب مقاله پر ملاتی شد، این کِهکِه ( اعم ازحیوانی و انسانی ) تا توی قبر هم با ماست - اگر بی سواد ها حاکم باشند!- نقل است طلبه جوانی وارد روستایی شد، دید جنازه ای را تشییع می کنند، عمل به استحباب کرد و ازفرصت تشییع برای ایجاد ارتباط بهره جست، در قبرستان دید که کف قبر را پِهِنِ تَر می کُنند! شاکی شد که این چه کاری است، زیر مرده که پهن نمی ریزند، آنهم از نوع تَر آن!، ملای بی سواد ده آمد و کتاب را نشان طلبه داد که نوشته بود " مستحب است کف قبر را پهنتر بکَنند، بجای" پَهن" خوانده است " پِهِن" و بجای " بِکَنَند" خوانده است " بِکُنند" و این شده بود آداب خاکسپاری اموات!
در خاتمه بجای " کِه کِه بری" و تقسیم برادرانه پهن، بیایید مسائل واقعی مردم را مطرح و اگر راست می گویید با یک مخالف مناظره کنید، من حاضرم در یک مناظره انتخابات را باطل اعلام کنم، و یا در آستانه روز قدس نگاهی دیگر به ماجرای رژیم اشغالگر قدس داشته باشیم، شاید متهمی در داخل ایران یافتیم! این ها مهمتر است یا جنگ زرگری سر تقسیم " کِه کِه" ؟
برچسبها: خزعلیمناظرهصدا سیماطنزانتقاد