عینک و پسرک دست و پا چلفتی
درس را نمی فهمید، از نیمکت های عقب به جلو آمد، اما انگار چندان فرقی نمی کرد، همه فکر می کردند، دانش آموز تنبلی است. به همین صفت هم او را به هم معرفی می کردند. در خانه هم روزگارش همین بود. پایش به وسایل گیر می کرد، می افتاد گاه حتی به در و دیوار هم می خورد، همه او را دست و پا چلفتی می خواندند و هی توپ و تشر که مراقب باش، حواست کجاست؟ ... اما یک روز که مادربزرگ خانه شان بود و او می خواست شیطنت های کودکانه اش را با ترساندن خواهر کوچک ترش فرو بنشاند، عینک پیرزن که با نخ به دور سرش می بست را گرفت اما همین که جلوی چشمهایش گذاشت، تعجب کرد، او دنیا را جور دیگری می دید. نگاهش که به دیوار افتاد فهمید یک تکه نیست بلکه میان آجر به آجرش فاصله وجود دارد، چشم اش به درخت که افتاد با تعجب دید، درخت یک گلوله سبز نیست بلکه ده ها شاخه دارد و هزاران برگ. به جلوی پایش که نگاه کرد، متوجه شد وسایلی وجود دارد و ... تازه فهمید قصه را و اطرافیانش نیز متوجه شدند که او کم بیناست و پس از این که از عینک استفاده کرد، هم درسش خوب شد چون آن چه را روی تخته نوشته می شد، می دید و می توانست بخواند، دیگر او را دست و پا چلفتی هم نمی دانستند چون همه چیز را می دید و پایش به آن بند نمی شد تا زمین بخورد و ... این قصه شاید فقط یک قصه باشد، شاید واقعی نباشد اما مطمئن باشید از حقیقت بهره بسیار دارد حتی واقعیت زندگی بسیاری از ماست که استعدادهای خود را کشف نمی کنیم و به در و دیوار می زنیم و مدام از آن چه هستیم و آن چه داریم و جایگاه مان گلایه می کنیم. پای شانس را هم به میان می کشیم و آتش حواله آبا و اجدادش می کنیم و می گوییم پدر بدشانسی بسوزد که چنین کرد و چنان شد والا ما فلان می کردیم و بهمان. اما کمتر کسی است که به این نکته فکر کند که قصه شانس نیست.
قصه نبود آن عینک است که اگر به عینک عقلانیت و شناخت مجهز بشویم و استعداد خود را بیابیم، همه چیز و همه جا جلوی چشم ما شفاف خواهد شد و خواهیم توانست تاریکی ها را هم حتی روشن کنیم.
اگر استعداد خود را شناسایی کنیم، در خواهیم یافت، هیچ بدشانسی نمی تواند جلوی اراده انسان مستعد را بگیرد. اصلا انسانی که استعداد خود را کشف کرده باشد، در برابر ناملایمات تسلیم نمی شود به هر حال در وجود انسان معادن و ذخایر ارزشمندی است که به فراخور کشف آن میادین و معادن، به موفقیت نزدیک تر می شود. البته خداوند بسیاری استعدادها را به آدمی داده است اما کشف یک استعداد می تواند انسان را در مسیر تعالی قرار دهد و خداوند حتی به برکت همین کشف، راه کشف های تازه را هم نشان انسان می دهد. این جمله «ویلیام جیمز» می گوید: «مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثر ما بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم.» مرا به این ماجرا رهنمون شد که در وجود ما استعدادهای فراوانی است اما بسیارمان گاه به همان یک استعداد بسنده می کنند و برخی در کشف همان هم فرو می مانند. طرفه این که وقتی در زمین این همه معادن نهفته است، چگونه در وجود انسان که به فرموده مولا علی (ع) «عالم اکبر» است منابع استعداد محدود و معدود باشد؟...