پنجره کاهگلی

 

تمام بی پناهی ما از جایی شروع شد که به بستر خانه های آجری پناه بردیم و در لابه لای تیر آهن های خلوت و آرام گم شدیم ....
خانه ، بودن با تو و لمس چهره پر چین و چروکت را از من گرفت
در آن زمان تو بودی و گیسو هایی بافته ات که تاب خوردن روی آن از هر خلوت و آرامش آهنینی دل نشین تر بود.....
هجوم صداها بود در سکوت ...
کسی چه می داند...
شاید بتوان نام این احساس را درد بی دردی گذاشت!!







تاریخ : یکشنبه 91/2/3 | 9:47 عصر | نویسنده : | نظر