مارگیری سوی کوهساری رفت تا با افسون ماری به دام افکنده ناگهان در میان انبوهی برف اژدهایی بزرگ و مرده یافت. مارگیر اژدهای خفته را از روی برف بلند کرد و با خود به شهر آورد و معرکه برپا کرد مردم گروه گروه به آن محل هجوم آوردند مرد مارگیر هم کاسه خود را آماده کرد و منتظر شد تا جمعیت بیشتری جمع شود تا او بتواند پول بیشتری به چنگ بیاورد. کم کم نور خورشید بر بدن اژدها تابید و بدنش گرم شد و به جنبش درآمد مردم که وضع را چنین دیدند پا به فرار گذاشتند
با تحیر نعره ها انگیختند/ جملگان از جنبشش بگریختند .اما مارگیر از دیدن این صحنه خشکش زد و قدرت فرار نداشت و ترسان و لرزان صحنه را تماشا می کرد تا این که اژدها به سوی او آمد و او را به راحتی بلعید. نفس اماره هم مانند اژدهاست اگر فرصت بیابد هم چون اژدها بنیاد آدمی را نیست و نابود می کند پس باید به جنگ این نفس رفت پیش از آن که او بر آدمی چیره شود و این ممکن نیست مگر با تلاش و اطاعت و بندگی و تهذیب نفس
هر خسی را این تمنی کی رسد
مو سیی باید که اژدرها کشد
صد هزاران خلق ز اژدرهای او
در هزیمت، کشته شد از رای او
برگرفته از مثنوی معنوی
برچسبها: اژدها یا نفس