یکی از آرزوهای خواهرم این بود که ادامه تحصیل بدهد و در دوره فوق لیسانس قبول شود. او به خاطر رسیدن به این هدف زیربار حرف خانواده برای ازدواج با پسری که به خواستگاری اش آمده بود نرفت و قاطعانه جواب منفی خودش را اعلام کرد. اما پدرم اصرار داشت که این وصلت سربگیرد. او درحالی که خواهرم را به شدت سرزنش می کرد می گفت: با چه زبانی بگویم این پسر 2 میلیون تومان در ماه درآمد داردو در هر خانه ای را که بزند قدمش را روی چشمشان می گذارند و به قول معروف او را حلوا حلوا می کنند!
ادامه مطلب...
برچسبها: در امتداد تاریکی : طمع پدر و خست شوهر
تاریخ : جمعه 88/6/27 | 1:33 عصر | نویسنده : | نظر