تو جنگلِ نقشهی جغرافیا
اون وسطا، که اینروزا شلوغه
هرکی یه قصهای میگه ـ که راستش
بعضیا راسته، بعضیام دروغه
بالاتَرَک: کلاغای دربهدر
پایینتَرَک: موش موشکای شیطون
دستاشونو دادهن به هم دوباره
روباهِ پیر و کرکسای جوون
تو جنگلِ نقشهی جغرافیا
یه گربه آروم رو زمین نشسته
دور و برش با پنجههای بَرّاق
هزارتا گُرگَن، به کمین نشسته
تو گرگ و میشِ دمدمای غروب
که سایهها میافتن و پا میشن
چشماتو خوب که وا کنی میبینی
گرگا از اون دور دورا پیدا میشن
گرگا برای گربهی قصّهمون
نمیدونی چه نقشهها کشیدن
شیشهی عمرشون شکسته، اما
خط و نشون برای ما کشیدن
حالا که فصلِ میوهچینی شده
میخوان بیان تو باغمون بشینن
با توپّ پُر بیان، مثِ قدیما
درختو هم با میوههاش بچینن
خاکِ خدا با همه مهربونه
دنیا برای آدما بزرگه
منظرهی دنیا قشنگه، اما
نه وقتی که دست یه گلّه گُرگه
خونهی ما ارث پدربزرگه
این خونهی قدیمی صاحب داره
خدا با عاشقا میمونه، اینجا
هزارتا پهلوون مراقب داره
تو جنگلِ نقشهی جغرافیا
یه گربه آروم... نه، یه شیر شرزه
گرگا اگه پا تو خونهش بذارن
زمین و آسمونشون میلرزه...
برچسبها: شعرایرانوطنکشور