در خانه ات نشسته ای و لیوان چای در دست داری که ناگهان داد و فریاد همسایه ها بلند می شود و حکایت از یک دعوای خانوادگی دارد که به سادگی به بیرون منزل کشیده شده است. یا وقتی در خیابان به هزار و یک دغدغه ات می اندیشی رانندگانی را می بینی که ناگهان از خودرو بیرون می آیند و به جان یکدیگر می افتند آن هم به خاطر یک خراش جزئی روی سپر خودرو...
کافی است صبح که از خانه بیرون می آیی به چهره افراد بیشتر نگاه کنی در اتوبوس، قطار شهری و معابر عمومی چهره های شاد و پرانرژی کمتری خواهی دید. همه ما روزانه تصاویری از این قبیل را می بینیم. صفحات حوادث روزنامه ها بوی دود و رنگ خون دارد و آیا نباید از این بترسیم که روزی جمعیت راهروی دادگاه ها از حاضران در پارک ها بیشتر شود؟ بالا رفتن آمار اعتیاد، طلاق، خودکشی و افسردگی در هر جامعه ای شاید به نوعی دلالت بر نبود سلامت روان داشته باشد.
این سوالی است که به احتمال زیاد هیچ کدام از ما تا به حال از خود نپرسیده ایم. شاید اگر هر کدام از ما یک بار این سوال را از خود می پرسید کیفیت سلامت روانی به حلقه مفقوده زندگی ما بدل نمی شد. مشاهده فحش و فریاد و آزار و دعوا در کوچه و خیابان، خشونت و انحراف و اعتیاد در صفحه حوادث روزنامه ها و راهروهای شلوغ دادگاه ها بخش گریزناپذیری از زندگی ما شده است. آیا بهداشت روانی جامعه و فرد شایسته چنین بی توجهی است؟
سازمان بهداشت جهانی، بهداشت روانی را این گونه تعریف می کند: «بهداشت روانی در درون مفهوم کلی بهداشت قرار دارد و بهداشت یعنی توانایی کامل برای ایفای نقش های روانی و جسمی، بهداشت به معنای نبود بیماری یا عقب ماندگی نیست. انجمن بهداشت روانی کانادا نیز در یک نگاه جامع بهداشت روانی را در 3 قسمت «نگرش های مربوط به خود، نگرش های مربوط به دیگران و نگرش های مربوط به زندگی، تعریف می کند. از نظر این انجمن بهداشت روانی یعنی «توانایی سازگاری با دیدگاه های خود، دیگران و رویارویی با مشکلات روزمره زندگی.
بهداشت روانی از آن جهت که رابطه مستقیمی با عملکرد فردی- اجتماعی و آسیب های روانی- اجتماعی دارد از اهمیت زیادی برخوردار است. از دیگر سو موضوع بهداشت روانی و تأمین آن باید برای مردم، سازمان ها و دولت ها بسیار مهم باشد چرا که با کارایی فردی و اجتماعی افراد و در کنار آن با پیشرفت های علمی، صنعتی و... جامعه گره خورده است. حال باید پرسید که آیا شدت اهمیت این مسئله به میزانی رسیده است که بر کارایی و تأثیرگذاری فرد در جامعه ایرانی موثر باشد؟
آمار در این باره پاسخ روشنی نمی دهد چرا که در زمینه میزان شیوع اختلالات روانی در کشور ما اطلاع رسانی دقیقی صورت نمی گیرد. افسردگی، اضطراب، اعتیاد و خودکشی همگی مولفه های میزان سلامت روانی یک جامعه می تواند باشد که معمولا آمار دقیقی از آن ها در کشور ما منتشر نمی شود. این در حالی است که سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده است که سالانه یک میلیون نفر در سراسر جهان و به طور عمده جوانان با خودکشی به زندگی خویش پایان می دهند. این سازمان همچنین ادعا کرده است که یک چهارم جمعیت جهان متأثر از یک بیماری روانی در اطرافیان خود هستند.
بر اساس گزارش این سازمان در سال 2011 حداقل یک میلیون و 18 هزار بیمار روانی مزمن در 144 کشور ضعیف و در حال توسعه جهان وجود داشته است. اما آمار داخلی به گونه دیگری است.
رئیس انجمن روان پزشکان کشور در گفت و گو با ایسنا با بیان این که افسردگی یکی از عمده ترین بیماری هایی است که ارگانیسم انسان را به استرس شدید دچار می کند گفته است: استرس بر همه بیماری ها از جمله جوش خوردن استخوان ها و بهبود زخم ها گرفته تا درمان زخم معده و بیماری های عفونی تأثیر منفی می گذارد. دکتر احمد جلیلی با اشاره به آمار افسردگی در ایران و جهان گفت: آمار مختلفی در این زمینه وجود دارد. بر اساس یکی از این آمار 25 درصد از کل جمعیت هر کشور به نحوی از یک یا چند بیماری روانی رنج می برند. این آمار در ایران حدود 33 درصد است که دوسوم آن را مبتلایان به افسردگی تشکیل می دهند.
به گزارش فارس با بررسی های انجام شده در روستاهای کشور نیز مشخص شد حدود 35 درصد زنان دچار بیماری روانی هستند. این در حالی است که مدیرکل دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت با استناد به آمار 10 سال پیش اعلام کرد که بیماری های روانی در بزرگسالان کشور از متوسط شیوع 21 درصدی برخوردار است. به گزارش شایلنا عباسعلی ناصحی افزود: بر اساس این آمار اختلالات روان در زنان از شیوع 26 درصدی و در مردان کشور از شیوع 16 درصدی برخوردار است. وی همچنین میزان اختلالات روانی در کودکان کشور را نیز دست کم 20 درصد اعلام کرد. آمار اختلالات روانی در سطح جهان نیز در حال افزایش است. به گزارش مهر، پروفسور حمید قدس استاد دانشگاه سنت جرج لندن با اشاره به این که 450 میلیون نفر در جهان دچار اختلالات روانی هستند گفت: 121 میلیون نفر نیز از افسردگی رنج می برند و پیش بینی می شود تا سال 2020 این بیماری ها در جهان 15 درصد افزایش داشته باشد.
برخی آمار نیز میزان شیوع اختلالات روانی در کشور را حدود 22 درصد نشان می دهد که نسبت به جمعیت کشور حدود 15 میلیون نفر را در بر می گیرد. به گزارش خبر آنلاین در بین انواع اختلالات نیز اضطراب و افسردگی بیشترین آمار را دارد و جمعیتی بین 10 تا 12 درصد ایرانی ها به آن مبتلایند. این گزارش حاکی است بیماری های روانی هم اکنون رتبه دوم بیماری ها را در کشور ما دارد. در این بین رئیس ستاد سامان دهی بیماران روانی مزمن سازمان بهزیستی کشور با استناد به آمار منتشر شده توسط سازمان بهداشت جهانی در سال 2007 می گوید: 25 درصد جمعیت جهان به نوعی با طیف های گوناگون بیماری های روحی و روانی دست به گریبان اند و این در حالی است که بیماری های روانی و افسردگی یکی از 5 بیماری دنیا به شمار می رود که 60 درصد مرگ و میر در دنیا را به خود اختصاص داده است. به گزارش ایسنا دکتر حسین نحوی نژاد می افزاید: افسردگی چهارمین عامل سال های از دست رفته عمر به دلیل ناتوانی در دنیا به شمار می رود که این علت اولین عامل سال های از دست رفته عمر به دلیل ناتوانی فرد در ایران است. اما آمار دیگری نیز وجود دارد که اختلاف زیادی با نمونه های قبلی دارد. سوم اسفندماه سال گذشته احمد نوربالا عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی در دومین همایش سالانه سلامت روان و رسانه به افزایش 60 درصدی میزان بیماری های روانی طی 9 سال اشاره کرد و گفت: 2 مورد مطالعه ای که در سال های 1378 و 87 انجام شده نشان می دهد که میزان شیوع اختلال های روانی در میان ایرانیان در فاصله 9 سال 60 درصد افزایش پیدا کرده و به اندکی بیش از 34 درصد رسیده است.
در حالی که نمی توان بر اساس آمار غیرواقعی برنامه ریزی منسجمی کرد دانستن این نکته که تعداد زیادی از افراد جامعه بنا به دلایل فرهنگی، مشکلات روانی خود را با متخصصان امر در میان نمی گذارند، حکایت از وجود جمعیتی مخفی از بیماران روانی در کشور دارد. همچنین کسانی را که نسبت به بیماری خود آگاهی ندارند و خود را فردی سالم می پندارند نیز باید به این جمعیت افزود. به گفته دبیر انجمن علمی روان پزشکان کشور کمتر از 10 درصد از کسانی که اختلالات روانی دارند به پزشک یا مراکز درمانی مراجعه می کنند. دکتر مظاهر در بیان علت این موضوع می گوید: این افراد خود را بیمار نمی دانند یا به علل فرهنگی به پزشک مراجعه نمی کنند. شاید یکی از پیامدهای ناگوار بروز اختلالات روانی در جامعه، افزایش مراجعات به افرادی است که هیچ علم و تخصصی در زمینه روان پزشکی و روان شناسی ندارند اما متاسفانه از اقبال نسبی برخوردارند. این افراد در قالب دعانویس، رمال و فال گیر، از ساده اندیشی برخی افراد نهایت بهره را می برند و آن ها را سرکیسه می کنند. مطالعات کشوری نشان می دهد حدود 10 درصد جمعیت 15 تا 65 سال کشور به این قبیل افراد مراجعه می کنند. یکی دیگر از دلایل مراجعه نکردن افراد نزد پزشک و مراکز درمانی نیز وحشت از «انگ خوردن» است. به گفته دکتر جلیلی مردم به دلیل «انگ» روانی بودن به روان پزشک مراجعه نمی کنند که این عامل باعث افزایش آمار بیماران روانی خواهد شد از طرفی این موضوع باعث خوددرمانی می شود و افراد به راحتی از داروخانه ها داروی آرام بخش تهیه می کنند که باعث تشدید بیماری و حتی بهبود نیافتن فرد شود بنابراین باید با فرهنگ سازی درست مردم را تشویق به مراجعه نزد روان پزشک کرد. دکتر شهریاری نیز در این باره می گوید: متاسفانه در جامعه ما کسی که نیاز به خدمات و مشاوره های روان پزشکی دارد می ترسد در صورت مراجعه به روان پزشک یا روان شناس به وی انگ دیوانه زده شود و به همین دلیل نیز ترجیح می دهد اصلا به متخصص مربوطه مراجعه نکند. اما از سوی دیگر مسئله ناآشنایی مردم با انواع بیماری های روانی می تواند علت مراجعه نکردن به روان شناسان و روانپزشکان باشد.
فرخنده رحمانی مددکار اجتماعی نیز بی اطلاعی افراد مبتلا به بیماری روانی از بیماری شان را یکی از دلایل افزایش بیماری های روانی می داند و می گوید: بیشتر این افراد تصور می کنند که عادی و متعادل اند و در نتیجه به فکر درمان نیستند و وقتی به مراکز مشاوره، بهزیستی و درمانی مراجعه می کنند که بیماری شان تشدید و مزمن شده است. بدون شک کار فرهنگی و رسانه ای تاثیر فراوانی در آشنایی مردم با اختلالات روانی و شکستن تابوی وحشت از انگ خوردن دارد.
عوامل مختلفی در افزایش اختلالات روانی در جامعه تاثیرگذار است. به گزارش خراسان دانشیار گروه روان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران علل بروز و شیوع بیماری های روانی را تک عاملی نمی داند بلکه تجزیه تحلیل آن را دشوار توصیف می کند و می گوید: معمولا عوامل بسیار متعددی که برخی از آن ها شناخته شده و برخی دیگر ناشناخته اند در بروز و شیوع بیماری های روانی موثر است. دکتر همایون امینی می افزاید: بنابراین وقتی بخواهیم برای پیش گیری از بیماری های روانی اقدامی انجام دهیم به دلیل این که عوامل ناشناخته متعددی در بروز بیماری ها نقش دارند ممکن است موفق نباشیم اما به هر حال در هر جامعه ای برخی عوامل اگر افزایش پیدا کند احتمالا بیماری های روانی افزایش پیدا می کند این روان پزشک در ادامه به مشکلات اقتصادی اشاره می کند و می گوید: کاهش مشکلات اقتصادی و برنامه ریزی برای اقتصاد کشورها معمولا در دست دولت هاست و آمار نشان می دهد که هر زمان فقر یا مشکلات اقتصادی در جامعه افزایش پیدا می کند به دلیل تبعات ناشی از آن بیماری های روانی افزایش پیدا می کند و برعکس هر وقت فقر و مشکلات اقتصادی کاهش پیدا می کند ممکن است برخی از بیماری های روانی نیز کاهش یابد.
وی جنگ و نابه سامانی های اجتماعی را نیز در افزایش برخی بیماری های روانی موثر می داند در حالی که برخی حوادث طبیعی از جمله سیل و زلزله نیز بر افزایش مشکلات روانی موثر است.
کارشناسان عوامل دیگری مثل برآورده نشدن نیازهای اولیه، ناکامی، استرس، یادگیری، مسائل اجتماعی و رسانه های جمعی و... را از عمده ترین تاثیرگذاران بر بهداشت روانی ذکر می کنند. همچنین افزایش مصرف مواد مخدر صنعتی و سنتی نیز یکی دیگر از عوامل موثر بر بالا رفتن میزان اختلالات روانی در یک کشور است.
این در حالی است که به گفته حسین نحوی نژاد رئیس ستاد بیماران روانی و مزمن سازمان بهزیستی مشکلات روانی و روحی نیز تبعات جدی از نظر مسائل اقتصادی و اجتماعی جامعه بر جای می گذارد به طوری که فرد و خانواده اش از چرخه تولید و اقتصاد خارج می شوند.
متخصصان و کارشناسان از مراجعه نکردن افراد به مراکز درمانی و مشاوره به عنوان یکی از عوامل موثر در تهدید سلامت روانی جامعه یاد می کنند اما در برابر این دغدغه مسئله دیگر نیز ذهن را به خود مشغول می کند و آن این است که آیا به تعداد مورد نیاز متخصص و مرکز درمانی وجود دارد و بیمه ها از این افراد حمایت می کنند؟ به گزارش ایسنا رئیس انجمن علمی روان پزشکان از کمبود حداقل 30 هزار تخت روانی در کشور می گوید و می افزاید: کمبود تخت های روانی و نبود پوشش بیمه ای مناسب بیماری های روانی از مشکلات اصلی روان پزشکی کشور است. به گفته دکتر جلیلی در حال حاضر در کشور حداقل به 40 هزار تخت روان پزشکی نیاز است و این در حالی است که تا اواخر سال 88 حدود 10 هزار تخت روان پزشکی در کشور موجود بود. دکتر شهریاری نیز عضو کمیسیون بهداشت در این باره می گوید: ابتلای افراد به بیماری های روانی متاسفانه روز به روز بیشتر می شود و این خطر جدی است. به همین دلیل از چند سال پیش در نظام بهداشتی درمانی کشور مشاوره های روان پزشکی پیش بینی شد و اقداماتی نیز انجام گرفت اما این مسئله هرگز جدی گرفته نشد به گزارش انتخاب دکتر مظاهرنیز با اشاره به خدمات بیمارستان به بیماران روانی افزود: هم اکنون تعداد تخت هایی که در کشور برای این بیماران وجود دارد 10هزار تخت است که در مراکز درمانی خصوصی و دولتی وجود دارد اما به 3برابر شدن این میزان نیاز داریم علیرضا عزیزی یک کارشناس مسائل اجتماعی نیز در گفت وگو با خراسان ضمن بیان این نکته که در سال های اخیر مراکز مشاوره در سطح کشور گسترش چشمگیری داشته است، تصریح کرد: مشاوره باید به جزئی از زندگی هر فردی تبدیل شود و همه حتی کسانی که تصور سلامت کامل دارند باید به این مراکز مراجعه کنند.
دکتر ابهری آسیب شناس اجتماعی درباره پیشگیری از بروز اختلالات روانی می گوید: ایجاد شادی و نشاط اجتماعی، همین طور رفاه اجتماعی و رفع تبعیض ها و برقراری عدالت اجتماعی می تواند بهترین عوامل پیشگیری از اختلالات روانی باشد. این در حالی است که دکتر ناصحی مدیر کل دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت معتقد است که در مورد پیشگیری از بیماری های روان دست این وزارتخانه زیاد باز نیست زیرا مشکلات جسمی از روش های پیشگیری قاطعی برخوردارند اما پیشگیری از اختلالات روان به راحتی پیشگیری از مسائل جسمی نیست و نیاز به کار مستمر و پیگیری اقدامات دارد. دکتر امینی نیز در این باره می گوید: باید مهارت های اجتماعی و مهارت های زندگی را از سنین پیش دبستانی و دبستان آموزش دهیم و باید به طور سیستماتیک این آموزش ها به کودکان و حتی والدین آن ها در مدارس داده شود. اما نکته جالبی که در این زمینه وجود دارد این است که تجربه نشان داده در جوامعی که مردم اعتقادات دینی کمتر یا سست تری دارند اختلالات روانی بیشتری به چشم می خورد و تقویت اعتقادات مذهبی و دینی با افزایش میزان سلامت روانی جامعه رابطه ای مستقیم دارد. به نظر می رسد وقتش رسیده که از خود بپرسیم سلامت روانی تا چه اندازه در زندگی روزمره ما اثربخش است.
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چگونه می توان به آرامش رسید؟ آیا اصلا آرامشی وجود دارد؟ گاهی انسان با خود می اندیشد که آرامشی در کار نیست و هر چه هست اضطراب و استرس و نگرانی و هیاهو برای هیچ است. وقتی به زندگی خود نگاه می کند، می بیند که گویا باید آرامش را به کلی فراموش کند و یا آن را فقط در خاطرات دوران کودکی به یاد آورد. اما آیا به واقع هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نیست؟ اگر می خواهید بدانید چگونه می توان به آرامش رسید توصیه می کنیم ادامه مطلب را بخوانید.
بعضی وقت ها انسان ناگهان احساس می کند که دیگر نمی تواند فکر کند، کار کند، از زندگی بهره ببرد و حتی نمی تواند از نوشیدن یک فنجان چای لذت ببرد. دکتر علی پژوهنده مشاور و روان شناس با این مقدمه ادامه می دهد: بدتر از همه این که فرد نمی داند چرا تا این حد بی قرار است و از کجا و کی این چنین ناآرام و پریشان شده است. فشار افکار متفاوت، تجزیه و تحلیل اتفاقات روزمره و حرف های دیگران برای فرد آن قدر سخت و پیچیده می شود و عرصه را بر او تنگ می کند که دلش می خواهد فریاد بکشد که «دیگر بس است» اما در بیشتر مواقع گفتن همین جمله هم باعث بدتر شدن اوضاع و واکنش دفاعی اطرافیان می شود. واقعیت این است که پاسخی قطعی برای این سوال که چرا گاهی دچار چنین حالاتی می شویم، وجود ندارد. سریع ترین جوابی که به ذهن می رسد این است که فرد به اصطلاح قاطی کرده است! اما بدون مقدمه نمی توان به چنین نتیجه ای رسید. هر یک از ما یک نوع تربیت خاص داشته ایم و تجربیات منحصر به فردی کسب کرده ایم. برای روشن تر شدن این موضوع مثالی می زنم. هر یک از ما مانند رایانه دارای میزان گنجایش، حافظه و سرعت متفاوتی از دیگران هستیم. همان طور که می دانید در رایانه مغز پردازشگر CPU است و معمولا درایوی که سیستم عامل روی آن نصب می شود، درایو C یا D است. مهندسان معمولا پیشنهاد می کنند کاربران در این درایو اطلاعات غیرضروری را قرار ندهند و از درایوهای جانبی برای این کار استفاده کنند. زیرا هنگامی که این درایو بیش از حد اندازه شلوغ باشد، پردازش اطلاعات به کندی انجام می شود و حتی ممکن است رایانه از کار بیفتد. درباره انسان نیز همین وضع وجود دارد. یعنی گاهی آن قدر فرمان های پشت سر هم در هوشیاری خود داریم که نمی دانیم کدام را باید اول پاسخ دهیم. بخش هوشیار مغز ما تقریبا شبیه درایو C رایانه است و وظیفه رسیدگی به امور شخصی و اجتماعی ما را برعهده دارد. حال فرمان های پشت سرهم، کارهای انجام نشده، کارهای ناتمام، سوالات بی پاسخ، مشکلات مالی، خانوادگی، اجتماعی و شخصی و فکر کردن درباره نیازهای همسر و فرزندان همه با هم و طی چند روز متوالی چنان فشاری بر شخص وارد می کند که باعث می شود ناخودآگاه آرام و قرار خود را از دست بدهد و هدفش را گم کند.
این وضعیت برای بیشتر مردم چندان خطرناک نیست اما برای معدودی می تواند بسیار خطرناک باشد و به روان نژندی و روان پریشی منجر شود. گفته می شود در این وضعیت افراد برون گرا بهتر از افراد درون گرا با شرایط سازگار می شوند. زیرا با برون ریزی هیجانات منفی خود را از شر هیجانات منفی آزاد می کنند؛ در حالی که افراد درون گرا توانایی چنین واکنشی را ندارند و انباشته شدن افکار منفی در روان، سبب بروز بیماری های روانی نظیر افسردگی، اضطراب، بیماری های روان-تنی یعنی بیماری های جسمی که منشاء روانی دارد و حتی اسکیزوفرنی می شود.
وی در ادامه توضیحات خود چنین می گوید: یک کارمند ساده را در نظر بگیرید که در یک شرکت معتبر مشغول کار است. هم زمان در یک دانشگاه با شهریه بالا تحصیل می کند و باید یک خانواده 3 نفره را هم اداره کند. هر روز ساعت 6 صبح از منزل خارج می شود و زودتر از ساعت 8 شب به منزل بازنمی گردد. بیشتر اوقات به کارهایش نمی رسد و در اداره کار عقب مانده زیادی دارد. به علت ساعت کاری در بیشتر کلاس های دانشگاه شرکت نمی کند و اغلب از او شکایت دارند که چرا غیبت می کند. وقتی به منزل می رسد با شکایت های فراوان همسر و فرزندان درباره برآورده نشدن نیازهایشان رو به رو می شود و از این همه استرس و فشار و اضطراب به تنگ می آید. اگر چنین فردی گوش شنوایی پیدا کند، بی گمان جملاتی نظیر «دیگر کلافه شده ام»، «بدجوری کم آورده ام و دیگر تحمل ندارم» را به زبان خواهد آورد.
اگر به عنوان یک مشاور از وی بخواهیم 5 دقیقه درباره خود، زندگی، اهداف و خواسته هایش حرف بزند و به طور دقیق بگوید چرا کلافه است به زحمت می تواند حرف مهمی بزند. زیرا بیش از پاسخ در ذهنش، سوالات بی پایانی دارد که همان ها او را گیج و درمانده کرده است. او بالقوه خواهان تمام صفات و توانمندی هایی است که در دیگران می بیند اما نمی تواند آن ها را در زندگی خود اعمال کند. روزی زندگی نامه یک فرد مخترع را می خواند و دوست دارد مانند او کار مهمی را انجام دهد. روز دیگر با نویسنده ای آشنا می شود و تا مدتی ذهنش درگیر کار نویسندگی است. او به واقع نمی داند کیست و چه می خواهد. به هر جزئی از زندگی اش نگاه می کند ضعف می بیند و خود را کمتر از آن می بیند که بتواند کار مهمی انجام دهد. او می خواهد نقاط ضعف خود را به قوت تبدیل کند؛ این ویژگی به خودی خود خوب است اما امکانات انسانی و فرصت ها کم است و واضح است که این شیوه تفکر در درازمدت به اضطراب و تشویق تبدیل می شود. او دائم احساس ناکامی می کند و در حال سرزنش خویش است. این حالت کم کم به خشم درونی و سپس پرخاشگری تبدیل می شود. به طوری که خود فرد متوجه تغییر روحیات و حالات خود می شود.
این مشاور درباره یکی از راه های رسیدن به آرامش می گوید: اگر این فرد بتواند ساده تر باشد، به آرامش دست می یابد. او تنها باید قدری از این ایده آل نگری که به آن تمایل زیادی پیدا کرده است، بکاهد، زندگی او بسیار پیچیده شده و این پیچیدگی به مرور زمان به وجود آمده است. به طوری که رفته رفته و به دست خود او، حلقه این کمند تنگ و تنگ تر شده و راه گریز را دشوار کرده است. در واقع باید گفت علت اضطراب ها، آشفتگی، دردسرها و مشکلات کوچک و بزرگ ما انسان ها پیچیده کردن زندگی است. وقتی که مردم ایده آل های بزرگی برای خود در نظر می گیرند، مدیریت تک تک این ایده آل ها و هماهنگ کردن جسم و روان برای رسیدن به آن بسیار سخت و حتی دست نیافتنی می شود. فرض کنید فردی هم زمان چندگوی را به بالا پرتاب و تلاش کند آن ها را بگیرد. حتی یک بازیگر سیرک با فاصله زمانی مشخص گوی ها را پرتاب می کند تا بتواند به ترتیب آن ها را بگیرد. اما بیشتر ما گوی های خود را هم زمان پرتاب می کنیم و چون مهارت نداریم نمی توانیم تعدادی از آن ها را جمع کنیم. بنابراین در اهدافمان شکست می خوریم و این شکست ها ما را بسیار آشفته می کند.
بهتر است در قدم اول یاد بگیریم چه طور استرس های خود را کم و آن را کنترل کنیم. این کار در قالب «آموزش کنترل استرس» میسر است. همچنین لازم است هر کس در هر وضعیت و سطح اقتصادی و اجتماعی که قرار دارد زندگی اش را ساده کند و از آن لذت بیشتری ببرد. مهم ترین اصلی که باید در نظر داشت این است که سادگی، دستور خاصی ندارد. فقط در هر لحظه باید از خود بپرسید اکنون هدفم چیست؟ مهم ترین هدف، نزدیک ترین عملی است که لازم است آن را انجام داد. نکته این جاست که برخی افراد از ساده شدن می ترسند. این مسئله بیشتر به هنگام هیپنوتیزم قابل مشاهده است. هیپنوتیزم پدیده عجیبی نیست بلکه اساس آن بر ساده شدن فرد متمرکز است. یعنی از فرد خواسته می شود که برای دقایقی تمام افکار روزانه، پیچیدگی ها و دغدغه های خود را کنار بگذارد و تنها روی یک عمل متمرکز شود. این عمل یعنی ساده شدن، گاهی برای برخی افراد ترس آور است. در نهایت باید گفت برای ما که در جوامع پیچیده امروزی زندگی می کنیم، برای ما که عادت کرده ایم آرامش را از سخت ترین روش ها به دست آوریم، برای ما که می اندیشیم حتما باید هیچ دغدغه ای نداشت تا آرام بود و آرامش تنها زمانی مفهوم می یابد که به تمامی اهدافمان رسیده باشیم، برای ما که «اکنون» خود را فدای آینده ای نامشخص و یا گذشته ای از دست رفته می کنیم، راه رسیدن به آرامش در سادگی است.
آرامش دست یافتنی است اگر بتوانیم هدف های خود را مشخص کنیم و روی اهدافمان تمرکز داشته باشیم. داشتن افق های دور و دراز در زندگی که شاید بتوان از آن به آرزوهای دست نیافتنی یاد کرد، فرد را دچار اضطراب و ناآرامی می کند در حالی که با داشتن آرامش و توکل برخدا می توان به بسیاری از خواسته ها رسید تنها باید با کمی مدیریت و ارزیابی شرایط و امکانات روی توانایی و هدف هایمان تمرکز داشته باشیم و کارها را به پیش ببریم. باید یاد بگیریم که زندگیمان را براساس شرایط و موقعیت مان تنظیم کنیم و ساده زندگی کنیم تا از آن لذت بیشتری ببریم
دکتر پژوهنده مسئولانه بودن را یکی از ملاک های سه گانه رفتار سالم از دید روان شناسی برمی شمارد و می گوید: دو ملاک دیگر یکی منطبق بودن آن با واقعیت و دیگری توجه به قانون و حقوق دیگران است. البته در باب مسئولیت پذیری سخن بسیار است و تمامی تلاش روان شناسی - و شاید بتوان گفت تمام علوم انسانی - بر آن بوده است که با آگاهی بخشیدن به انسان، او را در قبال شرایط زندگی اش مسئولیت پذیر کند. اگر به تاریخ بشری نگاهی بیندازیم از میان هزاران میلیارد انسانی که تاکنون بر کره خاکی زیسته اند تنها افرادی نام و یادی از خود برجای گذاشته اند که در قبال خود و جامعه انسانی احساس مسئولیت کرده اند. انسان مسئول اهل رعایت است، او به ارزش های درونی معتقد است و از آن ها پاسداری می کند. آن گونه که مولای متقیان امام علی علیه السلام می فرماید: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.نکته این جاست که عموم مردم مسئولیت پذیری را چنین معنا می کنند که فردی به وظایف روزمره خود در قبال خانواده و اجتماع عمل کند. این تعریف درست است اما کامل نیست. انسان مسئولیت پذیر کسی است که ابتدا در قبال خودش به تمامی و سپس در قبال وظایف و مسئولیت هایش احساس مسئولیت کند. منظور از «به تمامی» این است که خود را مسئول تمامی احساسات ، افکار، رفتارها و تجاربش بداند. اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که ما نباید خود را مسئول تمامی اتفاقاتی که برایمان می افتد، بدانیم بلکه ما مسئول تمام تجاربی که به دست می آوریم هستیم. منظور از تجارب تمامی افکار، احساسات و رفتارهایی است که انجام می دهیم. انتظار این که جهان جایی منصفانه باشد ، انتظار نامعقولی است و کسانی که چنین باوری دارند، همواره از بی عدالتی ها و بی انصافی های مردم، شکوه و گلایه سرمی دهند. باید بپذیریم که اتفاقات بی شماری می افتد که تحت کنترل ما نیست و ما هیچ گونه مسئولیتی در بروز آن ها نداشته ایم مانند مرگ عزیزان ، بلایای طبیعی، بدرفتاری برخی از مردم و ...وی درباره رویکرد بیشتر مردم در قبال مسئولیت می گوید: بیشتر مردم به جای رفتار مسئولانه ، یا بیش از اندازه مسئولیت پذیر می شوند و یا مسئولیت گریزی می کنند. در صورتی که افراط و تفریط در مسئولیت پذیری اشتباه است. وقتی که بیش از حد مسئولیت پذیر می شویم همانند وقتی که مسئولیت گریز می شویم، دچار مشکل خواهیم شد. افرادی که برای تمامی اتفاقاتی که برایشان می افتد، به دنبال دلیلی در رفتار خود هستند، دچار مسئولیت پذیری بیش از حد هستند. به طور مثال اگر برای تصادفی که در رخ دادن آن تقصیری نداشته ایم، در حال یا گذشته به دنبال دلیل بگردیم، دچار مسئولیت پذیری افراطی شده ایم.منظور از مسئولیت گریزی نیز این است که فرد به جای این که مسئولیت احساس، فکر یا رفتارش را بپذیرد، شروع به یافتن دلیلی در بیرون از خود می کند. به عنوان مثال تاکنون بسیار شنیده ایم که کسی، دیگری را مسئول عصبانیت خود می داند. جملاتی مثل «تو باعث شدی من عصبانی شوم» یا «توکاری کردی که از صبح تا شب عصبی باشم» حکایت از این موضوع دارد. این فرد در واقع به هیچ وجه در قبال احساساتش، مسئولیتی نمی پذیرد و دیگری را مسئول احساسات منفی اش می داند. واقعیت این است که بسیاری از ما گرفتار چنین مشکلی هستیم و دیگران را مسئول احساسات منفی خود می دانیم. درحالی که باید دانست احساسات زاییده افکار ماست. اگر عصبانی هستید حتما پیش از آن که عصبانی شوید، فکری کرده اید. احساسات تحت کنترل ما نیست اما افکار را می توان کنترل کرد.بنابراین ما به طور غیرمستقیم می توانیم احساسات خود را تعیین و کنترل کنیم. اگر همین الان برای چند لحظه به یک اتفاق خوب درگذشته فکر کنید می بینید که به تدریج احساسات مربوط به آن زمان دوباره تجربه خواهد شد. عکس این حالت هم صحیح است. با فکرکردن به مسائل منفی در گذشته و در حال می توانیم احساس عصبانیت و سایر احساسات منفی را در خود ایجاد کنیم.
به طور کلی از نظر روان شناسی، رفتار مسئولانه رفتاری است که دارای 6 ملاک زیر باشد. برای این که بدانیم تا چه اندازه انسان مسئولیت پذیری هستیم، لازم است ببینیم چند مورد از ملاک های زیر را رعایت می کنیم. 1 - هرگز هیچ کس را برای شرایط، وضعیت، کارها، داشته ها یا نداشته ها و یا هر احساسمان سرزنش نکنیم. 2 - هرگز خود را سرزنش نکنیم. 3 - بدانیم چه هنگام از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنیم و یا آن را گردن دیگری می اندازیم.4 - هرگز بدون داشتن دلیل و مدرک درباره رفتار کسی پیش داوری نکنیم. 5 - به سود و زیان رفتارهای کنونی خود هوشیار بوده و در صورت نیاز شرایط را تغییر دهیم. 6 - از ایجاد تغییری که ما را به شرایط مطلوب نزدیک تر می کند طفره نرویم. به عبارت دیگر کسی که هرگز خود و دیگران را سرزنش نمی کند. مسئولیتی را که به او واگذار شده، انجام می دهد. پیشداوری نمی کند، کاری که او را به وضعیت مطلوبش نزدیک می کند، انجام می دهد و کاری را که به او آسیب می زند و او را از وضعیت مطلوبش در زندگی دور می سازد، ترک نماید یک فرد مسئولیت پذیر است. دکتر پژوهنده در توضیح این اصول چنین می گوید: کسی که دیگران را به خاطر شرایط فعلی اش سرزنش می کند، مسئولیت تغییر شرایطش را هم نمی پذیرد زیرا سرزنش کردن به او فرصتی نمی دهد تا برای زندگیش فکری کند. همچنین کسی که عادت دارد پس از هر مشکل و اشتباهی خود را سرزنش کند نیز مسئولیتی در قبال تغییر شرایطش قبول نمی کند. این فرد تنها به سرزنش کردن خود اکتفا می کند. با این کار نه تنها مشکلی حل نمی شود بلکه از نظر روانی ضعیف تر می شود و امکان اشتباه او بالاتر می رود. پیش داوری نیز عادت نامطلوب دیگری است که سبب سلب مسئولیت برای یافتن دلیل واقعی رفتار دیگران می شود. ساده تر این است که به جای جستجو و پرس و جو برای یافتن دلیل واقعی رفتار یا گفتار دیگران براساس ظاهر کسی قضاوت کرد. به همین دلیل اکثر ما پیش داوری را انتخاب می کنیم تا مسئولیت یافتن دلایل دیگر را از خود سلب کنیم. این درحالی است که فرد مسئولیت پذیر هرگز به دنبال واگذاری کاری که به عهده گرفته به کس دیگری نیست و در صورت بروز مشکل، مسئولیت اشتباه خود را به عهده می گیرد و حاضر به جبران خسارت نیز هست.
بسیاری از مناقشات انسانی به دلیل همین نادیده گرفتن مسئولیت ها توسط طرفین ایجاد می شود. به عنوان مثال مرد یا زنی که در قبال همسر و فرزندانش مسئولیتی به عهده نمی گیرد یا آن را نادیده می گیرد و همواره باید مسئولیتش را به او یادآوری کرد.وی ادامه می دهد: مسئولیت پذیری همچنین به معنای آن است که برای تغییر شرایط زندگی کاری بکنیم. وقتی از شرایط موجود زندگی خود راضی نیستیم، احساس می کنیم زندگی آن گونه که انتظار داریم، پیش نمی رود و هنگامی که آرزوی شرایط بهتری را داشته ایم و شرایط دیگری را در زندگی شاهدیم، زمان انجام تغییرات اساسی فرا رسیده است.
این مشاور و روان شناس پس از تبیین مفاهیم اولیه مسئولیت پذیری توصیه می کند، حال که فهمیدیم مسئولیت پذیری چیست نخست باید دست از سرزنش کردن برداریم و خودمان و دیگران را به هیچ شکلی سرزنش نکنیم. سپس وظایفی را که بر عهده داریم به درستی انجام دهیم چه دیگران ببینند و چه نبینند. دست از پیش داوری درباره رفتار دیگران برداریم و بدون دلیل و مدرک شروع به خواندن ذهن آنان و نیت شان نکنیم. در این هنگام باید فهرستی از رفتارهایی که می کنیم تهیه نماییم. آن گاه رفتارهایی که ما را به وضعیت مطلوب نزدیک می سازند، رفتارهایی که ما را دور می کنند و رفتارهایی که بود و نبودشان تغییری در شرایط ما ایجاد نمی کند، مشخص کنیم. به عنوان مثال جوانی که آرزوی قبولی دانشگاه را دارد و اکنون کمتر از 3 ماه تا کنکور فاصله دارد ممکن است لیستی مشابه زیر برای خود تهیه کند. 10 ساعت خواب، مطالعه کتب درسی، تماشای فیلم و سریال، گردش روزانه بیش از 3 ساعت، تلفن و پیامک بیش از 1 ساعت، وقت گذرانی با رایانه و تست زنی به مدت نیم ساعت. حال باید این رفتارها را به 3 دسته تقسیم کرد. آن هایی که او را به هدفش نزدیک می کند، آن هایی که او را از هدف دور می کند و آن هایی که تغییری در وضعیت او نمی دهد. در این مثال ممکن است مطالعه و تست زنی در دسته اول، خواب، تلفن، پیامک، گردش، وقت گذرانی با رایانه در دسته دوم و فیلم و سریال در دسته سوم قرار بگیرند. پس از مشخص شدن این رفتارها باید بتواند رفتارهایی که او را از هدف دور می کنند و رفتارهایی که هیچ تغییری ایجاد نمی کنند را حذف کند و رفتارهای مطلوب را افزایش دهد. به این ترتیب او مسئولانه به تغییر شرایط زندگی اش اقدام کرده و احساس خوشایندی پیدا خواهد کرد.
سازنده ترین کلمه گذشت است
آن را تمرین کن
پرمعنی ترین کلمه ما است
آن را به کار بر
عمیق ترین کلمه عشق است
به آن ارج بده
بی رحم ترین کلمه تنفر است
با آن بازی نکن
خودخواهانه ترین کلمه من است
از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه خشم است
آن را فرو بر
بازدارنده ترین کلمه ترس است
با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه کار است
به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه طمع است
آن را بکش
سازنده ترین کلمه صبر است
برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه امید است
به آن امیدوار باش
ضعیف ترین کلمه حسرت است
حسرت کش نباش
تواناترین کلمه دانش است
آن را فرا گیر
محکم ترین کلمه پشتکار است
آن را داشته باش
سمی ترین کلمه شانس است
به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه لبخند است
آن را حفظ کن
ضروری ترین کلمه تفاهم است
آن را ایجاد کن
سالم ترین کلمه سلامتی است
به آن اهمیت بده
اصلی ترین کلمه اعتماد است
به آن اعتماد کن
دوستانه ترین کلمه رفاقت است
از آن سو استفاده نکن
زیباترین کلمه راستی است
با آن روراست باش
زشت ترین کلمه تمسخر است
دوست داری با تو چنین شود؟!
موقر ترین کلمه احترام است
برایش ارزش قائل شو
آرامترین کلمه آرامش است
آرامش را دریاب
عاقلانه ترین کلمه احتیاط است
حواست را جمع کن
دست و پا گیر ترین کلمه محدودیت است
اجازه نده مانع پیشرفتت شود
سخت ترین کلمه غیر ممکن است
غیر ممکن وجود ندارد
مخرب ترین کلمه شتابزدگی است
مواظب پل های پشت سرت باش
تاریک ترین کلمه نادانی است
آن را با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه اضطراب است
آن را نادیده بگیر
صبور ترین کلمه انتظار است
منتظرش بمان
با ارزش ترین کلمه بخشش است
برای بخشش هیچوقت دیر نیست
قشنگ ترین کلمه خوشرویی است
راز زیبایی در آن نهفته است
رسا ترین کلمه وفاداری است
بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است
محرک ترین کلمه هدفمندی است
زندگی بدون آن پوچ است
و
هدفمند ترین کلمه موفقیت است
پس پیش به سوی موفقیت
یکی از چالش های همیشگی والدین با فرزندان بر سر «وقت» است. همه ما مشاجره والدین با فرزندشان را بر سر ساعت خواب، ساعت استراحت، ساعت درس خواندن یا ساعت تفریح، بارها دیده یا شنیده ایم. واقعیت این است از زمانی که کودک به درک بهتری از پیرامون خود می رسد و مفهوم «خود» را درک می کند و طعم استقلال را می چشد، می خواهد خودش غذا بخورد، راه برود، تجربه کند و از آن چه به «من» مربوط می شود، بیشترین بهره را ببرد. این هویت خواهی و کسب استقلال در طول زمان با قوانین زندگی و آن چه در زندگی روزمره جاری است در تضاد قرار می گیرد و والدین و کودک بر سر چگونگی انجام کارها و زمان آن ها دائم درگیر می شوند. این چالش بر سر زمان خواب و غذا از همان دوران کودکی شروع می شود و کودک چاره ای نمی بیند جز این که سعی کند خود را با قوانین دنیای بزرگسالان تطبیق دهد. اما در سال های بعد، زمان برای او یک مفهوم اساسی پیدا می کند و درمی یابد مناقشه بر سر این موضوع تا چه حد می تواند زندگی او را تحت تاثیر قرار دهد. نکته ای که بسیاری از والدین از آن بی اطلاع هستند این است که باید «مدیریت زمان» را به عنوان یکی از مهارت های زندگی، از دوران کودکی به فرزندان خود آموزش دهند.
مدیریت زمان در واقع هدفمند کردن کارهاست و این امر نوعی صرفه جویی در زمان محسوب می شود. بی گمان این صرفه جویی نقش مهمی در بهبود کیفیت اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی افراد به دنبال دارد.
در سالی که به عنوان جهاد اقتصادی نام گذاری شده است تمرکز روی مولفه های اقتصادی اهمیت دوچندان می یابد. ازجمله این مولفه ها در خانواده که واحد اجتماع را تشکیل می دهد مدیریت وقت و زمان است. از این رو خانواده ها باید بر هدفمندی زمان تاکید ویژه داشته باشند. ادامه مطلب...
عینک و پسرک دست و پا چلفتی
درس را نمی فهمید، از نیمکت های عقب به جلو آمد، اما انگار چندان فرقی نمی کرد، همه فکر می کردند، دانش آموز تنبلی است. به همین صفت هم او را به هم معرفی می کردند. در خانه هم روزگارش همین بود. پایش به وسایل گیر می کرد، می افتاد گاه حتی به در و دیوار هم می خورد، همه او را دست و پا چلفتی می خواندند و هی توپ و تشر که مراقب باش، حواست کجاست؟ ... اما یک روز که مادربزرگ خانه شان بود و او می خواست شیطنت های کودکانه اش را با ترساندن خواهر کوچک ترش فرو بنشاند، عینک پیرزن که با نخ به دور سرش می بست را گرفت اما همین که جلوی چشمهایش گذاشت، تعجب کرد، او دنیا را جور دیگری می دید. نگاهش که به دیوار افتاد فهمید یک تکه نیست بلکه میان آجر به آجرش فاصله وجود دارد، چشم اش به درخت که افتاد با تعجب دید، درخت یک گلوله سبز نیست بلکه ده ها شاخه دارد و هزاران برگ. به جلوی پایش که نگاه کرد، متوجه شد وسایلی وجود دارد و ... تازه فهمید قصه را و اطرافیانش نیز متوجه شدند که او کم بیناست و پس از این که از عینک استفاده کرد، هم درسش خوب شد چون آن چه را روی تخته نوشته می شد، می دید و می توانست بخواند، دیگر او را دست و پا چلفتی هم نمی دانستند چون همه چیز را می دید و پایش به آن بند نمی شد تا زمین بخورد و ... این قصه شاید فقط یک قصه باشد، شاید واقعی نباشد اما مطمئن باشید از حقیقت بهره بسیار دارد حتی واقعیت زندگی بسیاری از ماست که استعدادهای خود را کشف نمی کنیم و به در و دیوار می زنیم و مدام از آن چه هستیم و آن چه داریم و جایگاه مان گلایه می کنیم. پای شانس را هم به میان می کشیم و آتش حواله آبا و اجدادش می کنیم و می گوییم پدر بدشانسی بسوزد که چنین کرد و چنان شد والا ما فلان می کردیم و بهمان. اما کمتر کسی است که به این نکته فکر کند که قصه شانس نیست.
قصه نبود آن عینک است که اگر به عینک عقلانیت و شناخت مجهز بشویم و استعداد خود را بیابیم، همه چیز و همه جا جلوی چشم ما شفاف خواهد شد و خواهیم توانست تاریکی ها را هم حتی روشن کنیم.
اگر استعداد خود را شناسایی کنیم، در خواهیم یافت، هیچ بدشانسی نمی تواند جلوی اراده انسان مستعد را بگیرد. اصلا انسانی که استعداد خود را کشف کرده باشد، در برابر ناملایمات تسلیم نمی شود به هر حال در وجود انسان معادن و ذخایر ارزشمندی است که به فراخور کشف آن میادین و معادن، به موفقیت نزدیک تر می شود. البته خداوند بسیاری استعدادها را به آدمی داده است اما کشف یک استعداد می تواند انسان را در مسیر تعالی قرار دهد و خداوند حتی به برکت همین کشف، راه کشف های تازه را هم نشان انسان می دهد. این جمله «ویلیام جیمز» می گوید: «مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثر ما بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم.» مرا به این ماجرا رهنمون شد که در وجود ما استعدادهای فراوانی است اما بسیارمان گاه به همان یک استعداد بسنده می کنند و برخی در کشف همان هم فرو می مانند. طرفه این که وقتی در زمین این همه معادن نهفته است، چگونه در وجود انسان که به فرموده مولا علی (ع) «عالم اکبر» است منابع استعداد محدود و معدود باشد؟...
دستیابی به شادی و آرامش یکی از آرزوهای دیرینه انسان است. به نظر می رسد با بروز انواع بیماری های روانی و شیوع افسردگی، انسان بیش از هر زمان دیگری به شادی نیاز دارد. آن چه باعث شده است این موضوع به عنوان یکی از پردامنه ترین مباحث در روان شناسی مطرح شود، این است که سال ها مباحث روان شناسی منحصر به درمان اختلالات روانی بود و تنها برای درمان روان های بیمار و مریض تلاش می شد؛ غافل از این که حوزه روان شناسی این قابلیت را داراست که زندگی بهتری برای همه انسان ها ترسیم کند. طی سالیان متمادی راه های رسیدن به خوشبختی، رضایت، موفقیت، ازدواج موفق و زندگی شاد در این حوزه مطرح شد. ممکن است تا به این جا بحث تکراری به نظر برسد اما قصد داریم طی سلسله مباحثی به طور ویژه به بحث شادی و ضرورت آن بپردازیم. در این باره با هدی برازنده کارشناس ارشد روان شناسی بالینی گفت وگو کرده ایم.
وی درباره ضرورت پرداختن به مفهوم شادی در روان شناسی به خراسان چنین می گوید: «مارتین سلیگمن» یکی از روان شناسان برجسته عصر حاضر پس از 40سال تحقیق روی افسردگی اندیشید که روان شناسی فقط نباید به فکر درمان اختلالات روانی باشد بلکه باید تلاش کند به جنبه مثبت زندگی بیشتر بپردازد؛ به عبارت دیگر روان شناسی طی نیم قرن گذشته به موضوع بیماری های روانی، افسردگی، اضطراب، اسکیزوفرنی و... به اندازه کافی پرداخته است و تلاش برای رهایی از آنچه زندگی انسان را تخریب می کند، باعث شد از آن چه زندگی را ارزشمند می کند، غافل شود.
پژوهش ها در زمینه شادی نشان می دهد شادی را می توان افزایش داد و انسان این قابلیت را دارد که نقش های سازگارانه مثل اخلاق، همکاری، نوع دوستی و خوبی را در خود پرورش دهد و در کنار آن قابلیت تبدیل شدن به یک دزد یا قاتل را نیز دارد. به گفته روان شناسان شادی اصیل از شناسایی و رشد عمیق ترین و اساسی ترین توانمندی ها و فضیلت های انسانی و کاربرد روزانه آن ها در زندگی سرچشمه می گیرد.
فرمول شادی از نظر علمی شامل تاثیر ژن ها به علاوه شرایط زندگی و عواملی است که در کنترل فرد قرار دارد. اگر بخواهیم به این 3بخش بپردازیم، باید بگوییم که تاثیر عامل ژنتیک بر میزان شادی فرد تقریبا 50درصد است. این بدان معناست که تقریبا نیمی از میزان شادی که در زندگی تجربه می کنید، تحت تاثیر عوامل ارثی است. بعضی افراد به صورت ارثی شاد و اجتماعی هستند و برخی تلخ و منزوی. اما باید در نظر داشت که تاثیر ژن ها قطعی نیست و با عوامل دیگر مداخله می کند. ژن ها به بیشتر مردم قابلیت متوسطی برای تجربه شادی می دهد و فقط شمار کمی از مردم ژن های افسرده ساز یا شادی آور قطعی دارند. عامل دیگری که باعث می شود بسیاری از تجربه های تلخ یا شاد زندگی تاثیر بلندمدتی نداشته باشد، عامل سازگاری است. اثر سازگاری باعث می شود همه انسان ها به شرایط خود عادت کنند و با گذر زمان همه چیزهای خوب و جذاب زندگی برایشان عادی و تکراری می شود. هرچه افراد سعی کنند بیشتر به دست آورند بعد از مدتی داشته ها برایشان عادی و تکراری می شود و هیجان چندانی را ایجاد نمی کند. البته اثر سازگاری باعث می شود انسان ها با سختی ها و دردهای عظیم زندگی نیز کنار بیایند و بقای خود را ادامه دهند ولی تاثیر هیجان انگیز خرید منزل یا خودرو و هر هیجان مثبت دیگری را گذر زمان از بین می برد.به گفته برازنده عامل سازگاری باعث می شود افراد ثروتمند به تدریج به ثروت خود عادت کنند و تحقیقات نشان داده است افراد ثروتمند فقط اندکی از افراد فقیر شادتر هستند. از طرفی جذابیت فیزیکی برای فرد عادی می شود و طبق تحقیقات هیچ تاثیری بر شادی ندارد، حتی رویدادهایی مثل اخراج یا ارتقای شغلی بعد از 3 ماه تاثیر خود را از دست می دهد، البته باید متذکر شد که سه رویداد در زندگی تاثیرات منفی چندین ساله دارد که شامل فوت همسر، فوت فرزند و فقر شدید است.همچنین شرایط زندگی تاثیر چشمگیری بر شادی دارد. روان شناسان دریافته اند تا زمانی که میانگین درآمد شهروندان برای هر فرد در یک کشور سالانه زیر 8 هزار دلار باشد، بین قدرت خرید و رضایتمندی از زندگی رابطه وجود دارد و کشورهای فقیر در کل میزان شادی کمتری دارند. اما بین کشورهایی که میانگین درآمد برای هر فرد بیش از 8 هزار دلار است، هیچ رابطه ای بین قدرت خرید و رضایتمندی از زندگی وجود ندارد.
ژاپنی ها که قدرت خرید بسیار بالایی دارند، میزان شادی شان کمتر از مردم چین که قدرت خرید بسیار پایینی دارند، در حد قابل ملاحظه ای کمتر است، مردم برزیل و آرژانتین با وجود درآمد بسیار پایین تقریبا به اندازه آمریکایی ها که بالاترین درآمد را در کلیه کشورهای جهان دارند، شادند. به طور کلی سلیگمن نتیجه می گیرد که میزان اهمیت پول برای افراد بیش از خود پول بر شادی تاثیر دارد و به نظر می رسد مادی گرا بودن، شادی را کاهش می دهد. از دیگر عوامل موثر بر شادی باید به ازدواج، میزان تجربه هیجانات منفی در زندگی، جنسیت و سن اشاره کرد. تحقیقات نشان داده که در کل افراد متاهل از افراد مجرد شادترند و افراد بسیار شاد معمولا در یک رابطه موفق به سر می برند. هم چنین بین میزان تجربه هیجان های منفی در زندگی با میزان شادی رابطه ای وجود ندارد و زنان بیشتر از مردان هیجانات شدید اعم از شادی یا غم را تجربه می کنند ولی به طور کلی جنسیت با شادی رابطه ندارد. در مجموع تغییر شرایط زندگی موثر بر شادی گاه دشوار و غیرممکن است و در کل 8 تا 15 درصد بر میزان شادی تاثیر دارد لذا بهتر است به تغییر عوامل درونی و مسائلی که تحت کنترل ماست، بپردازیم. برای شناسایی بهتر این عوامل باید هیجانات منفی و مثبت را باز تعریف کنیم و آن ها را مورد ارزیابی قرار دهیم.
هیجانات منفی مثل ترس و خشم و غم به ما هشدار می دهد که ما در یک جریان که یک طرف آن امکان برنده شدن و یک طرف دیگر امکان شکست خوردن و بازنده شدن است، قرار داریم این در حالی است که هیجان های مثبت مثل اعتماد، امید و شوق به ما می گوید در یک جریان که هر دو طرف رابطه از آن سود می برند، قرار گرفته ایم، یک فرآیند برنده- برنده. هیجانات مثبت زندگی اجتماعی غنی و پربارتری برای افراد به ارمغان می آورد طبق تحقیقات شادترین افراد جامعه، اجتماعی ترین آن ها بودند و هیجانات مثبت رابطه فرد را با دنیای پیرامونش بسیار زیبا و جذاب می کند.
برازنده در توضیح تجربه شادی در زمان حال چنین می گوید: تجربه شادی در زمان حال دو نوع است لذت و رضایت . لذت به تجربه ای اطلاق می شود که عنصر حسی قوی شامل دیداری، شنیداری، لمسی ، بویایی و چشایی در آن دخیل است. این نوع تجربه ناپایدار است و با تکرار از میزان هیجان مثبت آن کم می شود و عنصر شناختی و فکری کمی در آن دخیل است. همه انسان ها به صورت تکاملی گرایش شدیدی به چنین لذت هایی دارند اما با چند تکنیک می توان خاصیت آن ها را حفظ کردو می توان مانع از روزمرگی و تکرار آن ها شد تا تازگیشان حفظ شود. از طرفی باید همواره توجهی هوشیارانه و عمیق به محیط اطراف داشته باشیم.
مثلا در یک روز بهاری اندکی درنگ کنیم، هوای تمیز را استنشاق کنیم، جلوه های بهاری طبیعت را هرچند محدود و کمرنگ دریابیم و اجازه ندهیم بالارفتن سرعت زندگی امکان تجربه چنین لذت های بزرگی را از ما بگیرد. واقعیت این است که لذت در زندگی جاری است و این ما هستیم که با غفلت از زندگی، فرصت لذت بردن را از دست می دهیم. در این مسیر به تکنیک ذهن- آگاهی نیاز داریم. همه ما به علت درگیری در زندگی روزمره شهرنشینی گرفتار یک «ذهن سبقت جو» شده ایم به این معنا که در حال زندگی نمی کنیم و به آینده و یا گذشته بیشتر می اندیشیم. به همین علت لذت بردن از زمان حال و آن چه در حال رخ دادن است را فراموش می کنیم و مدام به فکر لذت از آینده ای هستیم که مشخص نیست چقدر با پیش بینی ما منطبق باشد.
ذهن- آگاهی باعث می شود در محیط آگاهانه حضور داشته باشیم و به حس ها و ادراک های مختلف خود توجه کنیم. این روش، تمرین و تکرار نیاز دارد و به خودآگاهی عمیقی نیز نیاز دارد.
از طرفی رضایت از مولفه های اصلی لذت در زمان حال است.این واژه که معادل(Gratification) است درگیری در فعالیتی که ذهن و فکر فرد به تمامی به کار گرفته شود و فرد مشغول استفاده از مهارت و توانمندی خویش است می باشد. به عبارت دیگر هرکس در هر کاری که با مهارت و توانمندی اش مرتبط است می تواند رضایت را تجربه کند.
فرد در لحظه انجام کار احساس خاصی ندارد اما شادی حاصل از تجربه انجام کار تاثیر بلندمدت دارد. این تجربه برای فرد عادی و تکراری نمی شود چون توانمندی فردی را می توان هر روز به نوعی جدید و در عرصه ای متفاوت به کار گرفت.
تجربه های لذت بخش نشان دهنده ارضاء نیازهای زیستی فرد است و تجربه های رضایت بخش نشان دهنده رشد روان شناختی است.در پایان ذکر این نکته ضروری است که رضایت واقعی ناشی از لذت های آنی به دست نمی آید و لذت های آنی برای کسب شادمانی اصیل و زندگی رضایت بخش کافی نیستند.به همین دلیل است که مردم در کشورهای ثروتمند که بدون هیچ تلاش و کوششی انواع لذت ها را تجربه می کنند به پوچی و بیهودگی می رسند و هرگز احساس رضایت ندارند، در واقع لذت به این معنا، مانند لذت ناشی ازخوردن یک غذا یا پختن غذاست.
لذت ناشی از خوردن آنی است اما کسی که مهارت آشپزی دارد هر روز با پختن یک غذای متنوع و خاص، لذت می برد، لذتی که هیچ گاه تکراری نمی شود و تازگی اش را حفظ می کند به همین دلیل است که رضایت بیشتری را نیز تجربه می کند.
شغل فرد ایجاب میکند که او با همکاران، سرپرستان و رؤسا رابطهای متقابل داشته باشد، مقررات و سیاستهای سازمان را رعایت و اجرا کند...
بدون شک، مدیران باید دربارهی رضایت یا عدم رضایت کارکنان حساسیت داشته باشند زیرا باور بر این است که کارکنانی که از کار خود رضایت شغلی دارند، در مقایسه با آنان که احساس رضایت نمیکنند، بازدهی یا تولید بیشتری دارند.
شغل فرد، چیزی بیش از کارهای مشخصی چون کارگر یا کارمند یک اداره یا کارخانه و یا رانندگی یک کامیون سنگین است. شغل فرد ایجاب میکند که او با همکاران، سرپرستان و رؤسا رابطهای متقابل داشته باشد، مقررات و سیاستهای سازمان را رعایت و اجرا کند، عملکردش طبق استانداردهای تعیینشده باشد، در شرایط کاری که معمولاً چندان هم مطلوب نیست، کار بکند و... این بدان معناست که ارزیابی فرد دربارهی کارش و ابراز رضایت یا نارضایتی از آن کار، یک نتیجهی کلی از مجموعهای از ارکان متفاوتیست که درمجموع، شغل او را تشکیل میدهد.
کارکنان سازمان برای 5 عامل حقوق و دستمزد ، فرصت ارتقا ، ماهیت کار ، خطمشیها و سیاستهای سازمان و شرایط کاری ، طرزتلقیهای خاصی دارند؛ درجهی رضایت کارکنان از هریک از این عوامل، متفاوت است؛ بهطورنمونه ممکن است فردی در مورد دریافتیهای خود احساس عدم رضایت کند و همزمان با آن، از سایر عوامل رضایت داشته باشد.
عوامل تعیینکنندهی رضایت شغلی
کارهایی که چالشگر هستند :
افراد، مشاغل یا پستهایی را ترجیح میدهند که بتوانند با توجه به فرصتهایی که در آنجا پیشمیآید، از توانایی در مهارتهای خود استفاده کنند و درنهایت، استعدادهای خود را آزادانه بروز دهند. این ویژگی شغلی را «چالشگری» مینامند. کارهایی که چالشگر نباشد، موجب کسالت فرد میشود. از سوی دیگر، اگر چالشگری شغلی بسیار زیاد باشد، موجب خواهدشد که کارگر یا کارمند، مستأصل شود و احساس سرخوردگی، ناکامی و شکست به او دستدهد؛ بنابراین اگر کار از نظر چالشگری، حالت افراط و تفریط نداشتهباشد، شادیآفرین و رضایتبخش میگردد.
برابری حقوق و مزایا :
مطابق این عامل، اگر میزان حقوق و مزایا معقول و عادلانه باشد، رضایت شغلی بهبار خواهد آمد زیرا افراد دوستدارند سیستم پرداخت و سیاست ارتقا، عادلانه و بدون ابهام و مطابق با انتظاراتشان باشد. بسیاری از افراد، آگاهانه و از روی میل میپذیرند که پول کمتری بگیرند اما در جایی کار کنند که مطابق میلشان باشد یا در جاهایی که احساس میکنند تبعیض کمتر است اما رمز اصلی در راه مرتبطساختن میزان حقوق با رضایت شغلی، در کل مبلغی که شخص دریافت میکند نهفته نیست، بلکه این امر در گرو پنداشت، برداشت یا درکیست که فرد از رعایت انصاف و عدالت در سازمان دارد؛ یعنی کارکنان دوستدارند که سازمان در عمل و اجرای سیاستهای مربوط به حقوق، پاداش و ارتقای آنان، عدل و انصاف را رعایت نماید؛ بنابراین کسانیکه چنین بیندیشند که سیاست حقوق و مزایا و ارتقای سازمان بر پایهی عدل و انصاف گذاشته شده، رضایت شغلی بیشتری خواهند داشت.
شرایط مناسب کاری :
نتایج تحقیقات نشان میدهد که کارکنان، محیطی را ترجیح میدهند که خالی از خطر و بدون ناراحتی باشد؛ بنابراین مقدار نور، سروصدا و سایر عوامل محیطی نباید به حد افراطی کم یا زیاد باشد.
همکاران مساعد :
از نظر بیشتر کارکنان، محیط کار باید نیازهای اجتماعی فرد را تأمین کند؛ بنابراین جای شگفتی نیست که داشتن همکاران صمیمی و یکدل، موجب افزایش رضایت شغلی شود. همچنین بررسیها نشان داده که اگر رئیس واحد از نظر کارکنان صمیمی باشد، افراد را درک کند، به عملکرد خوب پاداش نیکو بدهد، به نظرها و دیدگاههای کارکنان احترام بگذارد و درنهایت، به افراد توجه کند، رضایت شغلی افزایش خواهد یافت.
پیامدهای رضایت شغلی بر عملکرد
پیامدهای رضایت شغلی فقط به درون سازمان محدود نمیشود، بلکه در مشتریان نیز تأثیر میگذارد. کارکنان شاد، موجب شادی مشتریان میشوند. حتی در بیمارستان، پزشکان و پرستاران راضی، موجب شادی بیماران میشوند. در بازاریابی نیز تحقیقات نشان داده که رضایت کارکنان در رضایت مشتریان و سودآوری شرکت مؤثر است، حتی وفاداری مشتری و ادراک مشتری از کیفیت و ارزش خدمات نیز از رضایت شغلی کارکنان تأثیر میپذیرد. رضایت شغلی، موجب ایجاد احساسات و خلقیات مثبت در فرد میشود؛ بنابراین در تعامل با مشتری، دوستانه و با ابراز احساسات مثبت برخورد میکند و این امر موجب ایجاد احساسات مثبت در مشتری میشود؛ بهطور کلی وقتی مشتریان با کارمند شاد و خوشبرخورد مواجه میشوند، به سازمان وفادار میمانند.
مدلهای رضایت شغلی :
1) ارضای نیاز : این مدل، چنین عنوان میکند که رضایت شغلی، بهواسطهی ویژگیهایی که یک شغل دارا میباشد، به فرد اجازه میدهد تا نیازهای خودش را ارضا کند؛ بهعنوان نمونه در تحقیقی که درخصوص 30شرکت حقوقی در یکی از ایالات کشور «آمریکا» انجام شد، مشخص گردید 35 تا 50درصد کارکنان در طول 3سال ابتدایی کار خود، محل کارشان را ترک کردهاند زیرا شرکتهای مذکور، خود را با نیازهای خانوادگی کارکنان تطبیق نداده بودند. این نمونه نشان میدهد که نیازهای ارضانشدهی کارکنان میتواند بر احساس رضایت و جابهجایی آنان تأثیر بهسزایی داشته باشد.
2) تفاوت : این مدل، بیانگر این مطلب است که رضایت، حاصل انتظارات برآورده شده است؛ انتظارات برآوردهشده نیز نمایانگر میزان تفاوت میان آنچه یک فرد انتظار دارد از شغل خود دریافتکند ازقبیل درآمد مناسب، فرصتهای ارتقا و پیشرفت و آنچه بهطور واقعی دریافت کرده، میباشد. زمانیکه میزان انتظارات بیش از آنچه در واقعیت برآورده شده باشد، فرد احساس نارضایتی خواهد کرد و نیز زمانی که فرد نتایجی را بهدست میآورد که بالاتر و فراتر از انتظاراتش باشد، از شغل خود راضی خواهد بود.
3) کسب ارزش : این مدل، چنین نظریهای را مورد تأیید قرار میدهد که رضایت، حاصل آندسته از شغلهاییست که فرصت کسب ارزشهای مهم کاری را برای فرد ایجاد میکنند؛ از اینرو مدیران میتوانند با ساختاردهی محیط کاری و ارائهی پاداشهای مناسب و همچنین شناخت جهت تقویت ارزشهای کارکنان، موجب افزایش احساس رضایت در ایشان شوند.
4) برابری : این مدل، نشأتگرفته از این عامل است که با یک فرد در محل کار، چقدر عادلانه و منصفانه برخورد میشود. درواقع، طبق این مدل، رضایت، حاصل درک فردی از این مطلب است که نتایج کاری شخص، زمانی که با دیگران مقایسه میشود، تا چهحد مطلوب اوست.
5) عامل وضعیتی ـ ژنتیکی : مطابق این مدل، رضایت شغلی تا حدودی تابع عوامل ژنتیکی و خصوصیات فردی میباشد و بدین مطلب اشاره دارد که تفاوتهای فردی نیز همانند ویژگیهای محیط کار در توصیف رضایت شغلی حائز اهمیت است و رضایت شغلی به میزان زیادی با خصوصیات وضعیتی همچون عزتنفس، خوداثربخشی، مرکز کنترل درونی و ثبات احساسی مرتبط است.
منبع : مجله شادکامی و موفقیت
حمیدرضا مرادی/ کارشناسارشد مدیریت و مدرس کارآفرینی
به کاری که انجام می?دهید، عشق بورزید ... زمانی که ما انتخاب میکنیم به کاری که انجام میدهیم عشق بورزیم، قادر خواهیم شد بر کمبودهایی چون عدم سرزندگی، پوچی و ناکاهلیهایی که هر روز با آن سر و کار داریم، فائق آییم...
امروزه اعتقاد بر این است که نباید به کاری کمتر از آنچه عاشقش هستیم اشتغال ورزیم. شعر بگویید، دنیا را با کشتی بگردید و خلاصه هر کاری که به آن عشق میورزید، انجام دهید، خواهید دید پول به دنبالش سرازیر میشود.ما به خودمان میگوییم که زندگی کوتاهتر از آن است که ساعتهای کاریمان را به کاری که ایدهآلمان نیست، بگذرانیم و به تحقیقات خود برای یافتن یک محیط کاری عالی ادامه دهیم. خطر این است که اگر تقاضای ما برای یافتن کار ایدهآل، تمرکزمان را به سوی آینده سوق دهد، زندگی شگفتآور و فوقالعاده امروز را که در این لحظه در اختیارمان است، از دست خواهیم داد.
واقعیت این است که در دنیای بیرون، شرایطی وجود دارد که ما را از جستوجو برای یک کار ایدهآل و عالی، منصرف میکند. بسیاری از ما مسوولیتهای مهم و بینظیری در قبال افراد خانواده یا مسیر زندگی داریم.دیگران، هنوز با خود، به گفتوگوی مناسب و موثری در این زمینه نرسیدهاند. برخی از ما چنان در زندگیهای شخصی، تحت فشار و استرس هستیم که حقیقتا نه وقت و نه انرژی کافی برای یافتن یک خط کاری جدید در خود میبینیم.
زمانی که ما انتخاب میکنیم به کاری که انجام میدهیم عشق بورزیم، قادر خواهیم شد بر کمبودهایی چون عدم سرزندگی، پوچی و ناکاهلیهایی که هر روز با آن سر و کار داریم، فائق آییم. این موضوع تا چه حد اهمیت دارد؟ تا حدی باور نکردنی، بهویژه زمانی که شما میدانید مردم حدود ?? درصد از ساعات بیدار باش خود را به فعالیتهای کاری اشتغال دارند. برای مثال اگر از یک فرد معمولی شاغل سوال کنیم که ?? ساعت شبانهروز خود را چگونه میگذراند متوجه میشویم که شغل او بیش از هر فعالیت دیگری وقتش را میگیرد. کار در کارخانه یا اداره و رفت و برگشت به محل کار شاید تا نیمی از وقت شبانهروز او را اشغال کند و اگر نگاهی به پشت صحنه این مشاغل بیفکنیم با مطالعه یا کار بیشتری که مثلا یک معلم برای تنظیم مطالب در کلاس خود در خانه انجام میدهد، یا محاسباتی که یک مهندس نمیتواند در دفتر کاریاش به اتمام برساند و به خانه میآورد و یا پروندهای که یک وکیل در منزل روی آنها کار میکند، روبهرو میشویم.حتی پارهای از اوقات فراغت و تفریح فرد هم ممکن است به برنامهریزی و اندیشه در مورد مسائل کاریاش صرف شود.
با همه اینها برای افرادی که به کار خود علاقهمند هستند و از آن لذت میبرند مفهوم کار و تفریح یکی است. باید به این نکته توجه داشت که اهمیت کار به زمانی که به خود اختصاص میدهد مربوط نیست بلکه کار عامل قدرتمندی در تامین نیازهای اقتصادی، اجتماعی و روانی انسان است. انگیزههای غیراقتصادی کار که از اهمیت مساوی و گاه بیشتری برای فرد و اجتماع برخوردارند، کمتر بیان میشوند و شاید برای اکثر مردم ناشناخته هستند. کار علاوه بر تامین نیازهای مادی، پاسخگوی نیازهایی مثل نیاز به کسب موفقیت، نیاز به تایید و پذیرش دیگران، نیاز به ایجاد روابط شخصی و اجتماعی، نیاز به مفید بودن و خدمت کردن به دیگران، احساس ارزشمندی و مسوولیتپذیری و ... است.ما در دنیایی زندگی میکنیم که سریعا در حال تحول است. در این میان برنده کسی است که میتواند خود را با این تغییر و تحول انطباق دهد و بازنده کسی است که قادر به انطباق و سازگاری نیست و نمیتواند برای خود برنامهریزی کند و تصمیم بگیرد.
در دنیای امروز برای انجام هر شغلی باید آموزش خاص آن شغل را دید.روال بازار کار نشان میدهد که نداشتن آگاهی و تخصص کافی و از دست دادن امکانات آموزشی باعث سرگردانی و اتلاف وقت و نیروی جوانی خواهد شد. برنامهریزی گام به گام شما را با مهارتهای مرتبط با هدف کاری خود در آینده آشنا میسازد. ادامه مطلب...
همواره از شنیدن واژه “ازدواج”، موجی از شادی و هیجانات آن مثل، جشن، حلقه، نامزدی و …از ذهن ما می گذرد، امّا خوب، مراسم عروسی تنها مثل رویایی شیرین یک شبه تمام می شود و بعد از آن چیزی که بسیار مهم است کیفیت زندگی مشترک زوجین در روزهای آینده است. در اینجا با بهره گیری از جدیدترین تحقیقات، به ده نکته از ضرورترین مسائلی که هر کدام از دو طرف، قبل از ازدواج باید بدانند، اشاره می کنیم تا شما هم بی گدار به آب نزنید!!
1- نحوه تصمیم گیری
ازدواج به نوعی، رسیدن به یک تفاهم مشترک است که طی گفتگو و صحبت های فی مابین حاصل می شود، در این تبادلات کلامی در عمل نیز باید متعادل باشید، بنابراین قبل از ازدواج، با مطرح کردن افکار و تصمیم های خود، دریابید که طرف مقابل نیز در این موارد با شما هم عقیده است یا خیر؟. البته با صحبت، گفتگو و از همه مهم تر دقّت در شنیدن صحبت های طرفین ، بسیاری از این اختلافات نمایان و شاید هم قابل حل باشد.
2 – وظایف در زندگی
در مورد نگاه خود به وظایف و زندگی مشترک، آشکارا صحبت کنید، بنا به وضعیت اجتماعی و اقتصادی متفاوت با دهه های گذشته، به نوعی شاید نتوان خیلی مرز مشخصی برای این وظایف و مسئولیتها تعیین کرد و ناخودآگاه باعث بروز مشکل در آینده می شود، بنابراین دیدگاه خود را قبل از ازدواج مشخص کنید.
3 – فرزند در زندگی
در مورد علاقه به بچه دار شدن و تعداد آن به توافق برسید؟ فرزند، بخشی از زندگی مشترک است، از آنجاییکه هر فردی در این مورد و نحوه ی تربیت فرزندان خود، نظری متفاوت دارد و این مسئله خود به نوعی یکی از دلایل ایجاد تنش در کانون خانواده است، بنابراین قبل از ازدواج دیدگاهها و افکار خود را دراین زمینه با یکدیگر مطرح کنید و به توافق برسید.
4 – عقاید و باورها
شاید با کمی آشنایی فکر کنید که گمشده ی خود را در زندگی پیدا کردید، امّا حقیقت این است که عدم شناخت عقاید دینی، باورها و ارزشهای طرفین، یکی از مهم ترین عوامل بروز چالش ها در زندگی زناشویی می باشد. صادقانه، قبل از ازدواج، عقاید، باورهای خود را بازگو و در عمل نشان دهید، چرا که با گذشت چندی از زندگی مشترک و به خصوص در تربیت فرزندان، عدم تفاهم در این مورد موجب بروز مشکلاتی می شود و شاید هم دیگر نتوانید یکدیگر را تحمّل کنید، البته همواره به یاد داشته باشید در زندگی مشترک انعطاف پذیری و گذشت امری ضروریست.
5 – حس مسئولیت و بودن در کنار خانواده
با خود کنار بیایید، یکی از پایه های لازم برای دوام زندگی زناشویی، وقت گذاشتن برای خانواده و بودن در کنارشان است. آیا به آن درجه رسیده اید که بتوانید تعطیلات آخر هفته را با همسر و فرزند خود سپری کنید؟ شاید از دید شما این مسئله خیلی مهم نباشد، امّا همسر و فرزندان آینده تان، از شما انتظار دارند که در تفریحات با آنها همراه باشید و حمایتشان کنید.
6 – انتظارات
البته انتظارات و توقعات هر انسانی، به مرور زمان تغییر می کند، امّا نکته ی اساسی این است که هر دو طرف نیاز به احترام و توجه متقابل دارند، با گذشت و درک متقابل می توانید زندگی خود را متدوام کنید.
7 – رابطه ی جنسی
شاید برایتان سخت باشد که با فرد مورد انتخاب خود قبل از ازدواج در مورد مسائل جنسی و مسائل آن سر صحبت را باز کنید، امّا از جهت اهمیت فوق العاده این مطلب در زندگی زناشویی، به تدریج و با زمینه چینی و در نهایت ادب، می توانید نظر یکدیگر را جویا شوید، چرا که عدم رضایت در روابط جنسی، عاملی ویران کننده برای ثبات زندگیست.
8 – مسائل مالی
درمورد درآمد و هزینه های زندگی با یکدیگر مشورت کنید، چرا که چیزی نمی گذرد که با عدم توافق در این مسئله، کنترل زندگی از دستتان خارج شده و رو به زوال می رود. بنابراین درباره مخارج، کم کردن هزینه های غیر ضروری با یکدیگر برنامه ریزی کنید و افکار خود را بیان کنید.
9 – صرف زمان با یکدیگر
در مورد چگونگی با هم بودن در اوقات فراغت یا یکدیگر صحبت کنید، شاید شما دوست داشته باشید آخر هفته در بستری گرم همراه با همسرتان به تماشای فیلم بپردازید و از لحظات با هم بودن لذّت ببرید، امّا ممکن است وی نظری متفاوت داشته باشد، این مسائل جزئی را شوخی نگیرید و هیچ گاه نگویید:”هرچه تو بگویی!”، چرا که به مروز زمان به دلیل عدم رضایت حس درونیتان، افسردگی روح شما را دربر می گیرد. بنابراین قبل از ازدواج با یکدیگر به توافق برسید.
10 – اعتیاد، سیگار، الکل…
به عنوان آخرین مطلب ولی در عین حال مهم، به خاطر داشته باشید، دانستن و آگاهی از هر کدام از مصرف مواداعتیاد آور، سیگار، … در یکی از طرفین و با این آگاهی زندگی مشترک را شروع کردن، به معنای سر کردن و قبول وضعیت وی است. بنابراین قبل از ازدواج ضمن روراست بودن و تبادل نظر در این موارد، در صورت تصمیم قطعی برای ازدواج، باز هم با نگاهی عمقی به این مسئله فکر کنید تا بتوانید کنار بیایید
منبع تنظیم خانواده